لطفا صبرکنید
12768
- اشتراک گذاری
در روز فتح مکه، رسول خدا(ص) که به تصریح قرآن کریم «رحمة للعالمین» است؛[1] دستور عفو عمومی را صادر و فرمود: سخن من همان سخن یوسف صدّیق است که به برادرانش فرمود: «لا تَثْریبَ عَلَیکمُ الْیوْمَ یغْفِرُ اللَّهُ لَکمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمین»؛[2] امروز بر شما سرزنشی نیست. خدا شما را میآمرزد و او مهربانترین مهربانان است.[3]
لذا به یاران خود دستور داد کسی را نکشند، مگر کسی را که با آنها بجنگد.[4] و هر کس به خانهی ابوسفیان وارد شود و یا به مسجد الحرام برود و یا در خانهی خود را ببندد، در امان است.[5] همچنین خطاب به اهالی مکه فرمود: «اَنْتُمُ الطُّلَقاءَ»؛[6] شما همه آزاد هستید.
البته، با این همه عفو و گذشت - که حتی شامل ابوسفیان فرمانده کافران مکه شد - بر اساس برخی گزارشها پیامبر(ص) در آنروز دستور قتل چند نفر را صادر کرد و فرمود: هر کجا آنها را دیدید بکشید، اگر چه در زیر پردههای کعبه باشند.[7] در این زمینه گزارشهای تاریخی متفاوتی وجود دارد که بر اساس آنها پنج،[8] شش[9] و یا هشت مرد[10]به همراه چهار زن در میان این گروه بودند.[11] اما به هر حال، بسیاری از آنها نیز بعدها مورد عفو پیامبر(ص) قرار گرفتند.
صرف نظر از بررسی و تحلیل گزارشها و تأیید قطعی آنها به ذکر نام برخی از افرادی که دستور قتل آنها داده شد بود، میپردازیم.
عبدالله (بن عبدالعزی[12]) (بن هلال[13]) بن خطل؛[14]
دلیل آنکه پیامبر(ص) دستور قتل وی را داد، آن بود که عبدالله مسلمان بود و پیامبر(ص) او را برای گرفتن زکات فرستاد. عبدالله غلامی داشت که به او کمک میکرد. او در منزلی فرود آمد و به غلام خویش دستور داد غذایی برای او آماده کند و خودش خوابید. وقتی از خواب بیدار شد متوجه شد غلامش کاری انجام نداد، او را کشت و سپس مرتد شد.[15]
او دو جرم قتل و ارتداد را با هم انجام داد؛ از اینرو شایستهی مرگ بود.
عبدالله در بین رکن و مقام توسط عمار بن یاسر[16] و یا سعید بن حریث به همراه ابوبریده اسلمی کشته شد.[17] بعد از کشته شدن وی، پیامبر(ص) دستور داد کسی از قریش کشته نشود.
حویرث بن نقیذ؛
در میان افرادی که دستور به کشتهشدن آنان داده شد، شخصی به نام حویرث بود که پیامبر(ص) را در مکه آزار میداد.[18] وی توسط امام علی(ع) کشته شد.[19]
مقیس بن صبابه(حبابه)؛
گزارش شده است که برخی از مسلمانان وی را در بین صفا و مروه کشتند.[20]
دلیل کشتن او نیز آن بود که برادرش هشام که مسلمان بود در نبردی به اشتباه توسط یکی از انصار به شهادت رسید.
مقیس از پیامبر(ص) خواست تا آن مرد انصاری را قصاص کند، اما حضرتشان نپذیرفت و فرمود که او به اشتباه کشته شده، اما دیهاش را به او پرداخت کرد. او دیه را گرفت، اما بعد از مدتی خودش آن مرد انصاری را کشت و مرتد شد و به مکه فرار کرد؛ از اینرو پیامبر(ص) دستور داد تا او را بکشند.[21]
عبدالله بن ابن ابی سرح بن حبیب؛[22]
عبدالله برادر شیری عثمان بن عفان است که در روز فتح مکه فرار کرد و مخفی شد. وقتی مکه آرام شد، عثمان وی را نزد پیامبر(ص) آورد و برای وی امان خواست. پیامبر(ص) مدتی خاموش ماند و سپس قبول نمود.[23]
به هر حال، او در میان مقتولان بعد از فتح مکه نبود و به نوعی او هم مورد عفو قرار گرفت.
عکرمه بن ابوجهل؛
عکرمه نیز از کسانی بود که پیامبر دستور قتل وی را داده بود؛ اما وی به یمن گریخت. سپس همسر وی، ام حکیم دختر حارث بن هشام به اسلام گروید و برای همسرش از پیامبر(ص) امان خواست. آنحضرت(ص) نیز پذیرفت و همسرش وی را نزد پیامبر(ص) آورد.[24]
وحشی؛
وحشی فردی بود که در جنگ احد، حمزه عموی پیامبر(ص) را به شهادت رسانده بود. او بعد از فتح مکه به طائف فرار کرد و در همانجا مسلمان شد. [25]
او نیز در نهایت از کشتهشدن نجات یافت.
هبار بن اسود؛[26]
هبار در جریان حرکت زینب دختر رسول خدا(ص) به مدینه، با نیزه شتر وی را از پا درآورد[27] و زینب بر زمین افتاد و کودکی را که باردار بود، سقط نمود.[28] بر اساس برخی گزارشها پیامبر(ص) دستور قتل وی را داد؛ اما او در جریان فتح مکه فرار کرد و بعد از مدتی نزد رسول خدا(ص) آمد و با ادای شهادتین مسلمان شد. پیامبر(ص) نیز دستور داد که کسی به وی آسیبی نرساند.[29]
صفوان بن أمیه بن خلف؛
وی دشمنی شدیدی با رسول خدا(ص) داشت و بعد از فتح مکه از ترس به جده فرار کرد. عمیر بن وهب نزد آنحضرت(ص) وساطت کرد و گفت: صفوان که بزرگ قوم ما است، از ترس فرار کرده! آیا وی را در امان قرار میدهید؟ پیامبر(ص) فرمود: وی در امان است و عمامه خود که با آن به شهر مکه وارد شد را به عمیر داد تا به نزد صفوان برود و در امان بودن وی را به اطلاعش برساند. صفوان نیز به مکه برگشت.[30]
عبدالله بن زبعری سهمی؛
در مکه پیامبر(ص) را دشنام میداد. و روز فتح مکه به همراه هبیره بن أبیوهب فرار کرد؛ اما بعد از مدتی به نزد رسول خدا(ص) برگشت و عذرخواهی نمود و عذرش پذیرفته شد.[31]
وی کنیز ابنخطل بود[34] و با آوازخوانی به پیامبر(ص) دشنام میداد و در جنگ احد سپاه مشرکان را تشویق میکرد.[35]
قریبه؛
او نیز کنیز ابنخطل بود که با بدگویی رسول خدا(ص) خوانندگی میکرد.[36]
گزارش شده است که ابنخطل میخانهای در مکه داشت که مدیریت آنجا به دست این دو کنیز بود و آن دو در آنجا با آوازخوانی به پیامبر(ص) دشنام داده و مشرکان مکه در آنجا گرد هم آمده و میگساری میکردند![37]
از دو آوازخوان یادشده یکی کشته شده و دیگری فرار کرد و بعد از مدتی از پیامبر(ص) امان خواست که مورد موافقت حضرتشان قرار گرفت.[38]
وی کنیز عمرو بن هاشم بن المطلب بود[41] که نام رسول خدا(ص) را به صورت زشت بیان میکرد.[42] وی با آوازخوانی به پیامبر(ص) دشنام میداد و در جنگ أحد سپاه مشرکان را تشویق میکرد.[43] بعد از مدتی برای او نیز از پیامبر(ص) امان خواستند که مورد موافقت ایشان قرار گرفت.[44]
در نتیجه بیشتر این افراد در نهایت نجات پیدا کردند و بر اساس برخی از گزارشها تنها عبدالله بن هلال بنخطل و حویرث بن نقیذ و مقیس بن صبابه از میان آنان کشته شدند[45] و چه بسا اگر آنان نیز مانند دیگران به عذرخواهی پرداخته و یا واسطههایی میفرستادند، از کشتهشدن نجات پیدا میکردند.
در نهایت میتوان گفت، شاید یکی از دلایل دستور به کشتن برخی افراد میتواند آن باشد که آنان افراد خطرناک و بانفوذی بودند که هرلحظه این امکان وجود داشت که با سوء استفاده از فرصت به دست آمده، گروههایی را برای نبردهای پراکنده با مسلمانان سازمان داده و اوضاع مکه را ناآرام کنند؛ از اینرو پیامبر(ص) با این دستور آنان را به نحوی فراری داد تا اوضاع مکه تثبیت شده و ناآرامی آنرا فرا نگیرد، اما بعد از آرامشدن اوضاع آنان را مورد عفو و بخشش خود قرار داد.
برخی از آنان نیز باید قصاص میشدند. به هرحال، تنها اینکه فردی از آنان پیامبر(ص) را آزار داده باشد، دلیلی نبود تا آنان کشته شوند، و گرنه پیامبر(ص) بیشترین آزار را از افرادی مانند ابوسفیان دید که نه تنها به کشتن او اقدام نکرد، بلکه خانهاش را نیز خانه امن اعلام نمود!
طبیعتا فردی مانند مقیس بن صبابه که حتی بعد از مصالحه و دریافت دیه، خودش اقدام به کشتن فردی کرده که به اشتباه برادرش را کشته بود و جوّ مدینه را ناآرام میکند، ممکن است در مکه نیز دست به چنین اقدامهایی بزند، پس چارهای جز کشتن او وجود ندارد و عفو او نوعی ستم به جامعه به شمار میآید.
[3]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 4، ص 225 – 226، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[4]. طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق، ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج 3، ص 58، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387ق.
[5]. مقدسی، مطهر بن طاهر، البدء و التاریخ، ج 4، ص 234 – 235، بورسعید، مکتبة الثقافة الدینیة، بیتا.
[6]. مقریزی، تقی الدین، امتاع الاسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة و المتاع، تحقیق، نمیسی، محمد عبد الحمید، ج 1، ص 391، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1420ق.
[7]. تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 58.
[8]. یعقوبی، احمد بن أبی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 59، بیروت، دار صادر، چاپ اول، بیتا.
[9]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق، زکار، سهیل، زرکلی، ج 1، ص 357، ریاض، بیروت، دار الفکر، چاپ اول، 1417ق.
[10]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 248، بیروت، دار صادر، 1385ق.
[11]. انساب الاشراف، ج 1، ص 357؛ الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 248.
[12]. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 59.
[13]. ابن سعد کاتب واقدی، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق، عطا، محمد عبد القادر، ج 2، ص 103، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1410ق.
[14]. حمیری، عبد الله بن جعفر، قرب الإسناد، ص 130، قم، مؤسسه آل البیت(ع)، چاپ اول، 1413ق.
[15]. تاریخ الامم و الملوک،ج 3، ص 59
[16]. امتاع الاسماع، ج 1، ص 399.
[17]. تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج 3، ص 60.
[18]. تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 59.
[19]. همان، ص 60.
[20]. امتاع الاسماع، ج 1، ص 400.
[21]. ابن اثیر جزری، علی بن محمد، اسد الغابة فی معرفة الصحابة، ج 4، ص 586، بیروت، دار الفکر، 1409ق.
[22]. تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 58 - 59
[23]. همان.
[24]. همان، ج 3، ص 59.
[25]. امتاع الاسماع، ج 1، ص 400.
[26]. انساب الاشراف، ج 1، ص 357.
[27]. بیهقی، ابو بکر احمد بن حسین، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة، تحقیق، قلعجی، عبد المعطی، ج 3، ص 156، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1405ق.
[28]. انساب الاشراف، ج 1، ص 357.
[29]. همان، ج 1، ص 357 – 358.
[30]. الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 248-249.
[31]. همان، ص 250.
[32]. قرب الإسناد، ص 130.
[33]. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 60.
[34]. همان.
[35]. قرب الإسناد، ص 130.
[36]. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 60.
[37]. انساب الاشراف، ج 1، ص 360 .
[38]. تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 60.
[39]. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 60.
[40]. قرب الإسناد، ص 130.
[41]. انساب الاشراف، ج 1، ص 357.
[42]. تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 60.
[43]. قرب الإسناد، ص 130.
[44]. تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 60.
[45]. الطبقات الکبری، ج 2، ص 103.