لطفا صبرکنید
32507
- اشتراک گذاری
اهل عرفان انسان را موجودى میدانند که با قدم سیر و سلوک به اصلى که از آنجا آمده است باز میگردد و دورى و فاصله با ذات حق از بین رفته و در بساط قرب، از خود فانى و به او باقى میگردد. بنابراین، سیر و سلوک عرفانى، پویا و متحرک است، (نه ساکن) و این حرکت و سیر، آغاز و پایان و مسیر و مراحلى دارد که باید پیموده شود؛ از اینرو، رسیدن به "حقیقت" کمال انسانى و مقام قرب الاهى، با دستیابى به باطن "شریعت" که همان "طریقت" است، ممکن خواهد شد.
شریعت: از "شرع" به معناى "راه و روش" گرفته شده است. و در اصطلاح به معناى مجموعهی تعالیم انسانساز است که از طرف خداوند در اختیار بشر نهاده شد و از سوی انبیا و اوصیا(ع) تبیین گشت و تفصیل داده شد و به مرحلهی اجرا و عمل گذاشته شده است. به عبارت دیگر، شریعت مجموعهی کتاب و سنت نبوى(ص) و امامان معصوم(ع) است که با تعلم و به کارگیرى آنها انسان به هدف نهاییاش میرسد.
طریقت: از "طریق" (راه) گرفته شده و به معناى "پیمودن راه" است. و در اصطلاح عرفان به معناى پیمودن مراتب انسانیت و طى منازل تعالى و ترقى و صعود به کمال نهایى، انسان است.
حقیقت: از ریشهی "حق" به معناى "مطابق با واقع و خارج" است. و در اصطلاح به معناى کشف حقایق هستى و رسیدن به حق الیقین است. عمل به شریعت در واقع چیزى جز پیمودن مدارج کمال انسانى نیست و پیمودن مدارج کمال، سبب ارتقاى معارف و ایمان انسان میگردد و به تعبیر دیگر حقیقت، باطنِ طریقت و طریقت، باطنِ شریعت است.
از نظر عرفان و عرفاى اسلام، انسان سالک موجودى است که با قدم سیر و سلوک به اصل و جایگاهى که از آنجا آمده است، باز میگردد و با از بین رفتن دورى و فاصلهى با ذات حق، در بساط قرب الاهى از خود فانى شده و به او باقى میگردد: «یا ایها الانسان انّک کادح الى ربّک کدحاً فملاقیه»؛[1] اى انسان، حقّاً که تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى، و او را ملاقات خواهى کرد.
رسیدن به "حقیقت" کمال انسان و مقام قرب الاهى با دستیابى به باطن "شریعت" که همان "طریقت" است، ممکن خواهد شد؛ از اینرو، در کلمات اهل عرفان، با تعبیرات "شریعت" و "طریقت" و "حقیقت" مواجه میشویم.
عزیزالدین نسفى که از عرفاى نیمهی دوم قرن هفتم بود، در کتاب الانسان الکامل مینویسد: "شریعت، گفتِ انبیاست و طریقت، کردِ انبیاست و حقیقت دیدِ انبیاست. سالک باید که اوّل از "علم شریعت" آنچه ما لابدّ است بیاموزد و یاد گیرد و آنگاه از "عمل طریقت"، آنچه ما لابدّ است، به جاى آورد تا از "انوار حقیقت" به قدر سعى و کوشش وى روى نماید.
هر که قبول میکند آنچه پیغمبر وى گفته است، از "اهل شریعت" است و هر که به جاى میآورد آنچه پیغمبر وى کرده است، از "اهل طریقت" است و هر که میبیند آنچه پیغمبر وى دیده است از "اهل حقیقت" است. آن طایفه که هر سه دارند، کاملانند و ایشانند که پیشواى خلایقند و آن طایفه که هیچ ندارند از این سه، ناقصانند و ایشانند که از بهایمند، «و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریدهایم (چراکه) دلهایى دارند که با آن (حقایق را) دریافت نمیکنند و چشمانى دارند که با آنها نمیبینند و گوشهایى دارند که با آنها نمیشنوند. آنان همانند چهارپایان بلکه گمراهترند.[2]».[3]
البته، در بخش شریعت، عرفاى اسلام سخنانى دارند که ممکن است بر ضد مقررات فقهى تلقى شود.[4]
سید حیدر آملى براى رفع توهم مغایرت و ضدیّت مراتب سهگانهی شریعت، طریقت و حقیقت، به بیان این مراتب میپردازد و آنان را اسمهاى مترادفى میداند که بر یک واقعیت، صدق میکنند، ولى به اعتبارهاى مختلف و در واقع و نفس الامر آنان را بدون اختلاف میداند. وی در بخشى از سخنان خود چنین میگوید: "... و زمانى که محقق شد این مطلب، پس بدانکه "شریعت"، اسم است که از براى راههاى الاهى وضع شده است که مشتمل بر اصول و فروع آن راهها و رخصتها و عزیمتهاى آن و نیکو و نیکوترین آنها است. و "طریقت" عبارت است از گرفتن نیکوترین و با قوامترین آنها، و هر مسلک و روشى که انسان به بهترین و نیکوترین و با قوامترین و محتاطترین آنرا بپیماید، "طریقت" نامیده میشود، چه از جهت گفتار و چه از جهت افعال و چه از جهت صفت و حال. و اما "حقیقت" پس آن، اثبات چیزى است کشفاً یا عیاناً یا حالاً و وجداناً... و شهادت میدهد به همگى آن، قول نبى اکرم(ص)، به حارثه و آن اینکه فرمود: اى حارثه چگونه صبح کردى؟ حارثه گفت: صبح کردم در حالى که به حقیقت مؤمن میباشم...".[5]
وی در ادامهی کلمات خود میگوید: "... پس ایمان او به غیب، حق است و "شریعت" و کشف و دریافت او بهشت و دوزخ و عرش را، "حقیقت" است و زهد او در دنیا و بیدارى او در شبها و تشنگى او "طریقت" است...، و از این کشف، در مراتب ذکر شده، خبر داد خداى تعالى در کتاب خود به "کلاّ لو تعلمون علم الیقین لترون الحجیم ثم لترونها عین الیقین"؛[6] یعنى نه چنان است، اگر بدانید به یقین هر آینه ببینید دوزخ را، پس هر آینه خواهید دید آنرا به چشم یقین. و در آیهی دیگر میفرماید: "و اِنّ هذا لهو حق الیقین"؛[7] و به درستى که این همان حق الیقین است. چون مرتبهى اول که "علم الیقین" باشد، به منزلهى "شریعت" است، و مرتبهى دوم که "عین الیقین" باشد به منزلهى "طریقت" است و مرتبهى سوم که "حق الیقین" باشد به منزلهى "حقیقت" است... ."[8]
استاد مطهرى در مورد این سه واژه چنین بیان میدارد:
"یکى از موارد اختلاف مهم میان عرفا و غیر عرفا، خصوصاً فقها، نظریهی خاص عرفا در بارهی شریعت و طریقت و حقیقت است.... فقها همین قدر میگویند: در زیر پردهی شریعت (احکام و مقررات) یک سلسله مصالح نهفته است و آن مصالح به منزلهی علل و روح شریعت... است، اما عرفا معتقدند که مصالح و حقایقى که در تشریع احکام نفهته است، از نوع منازل و مراحلى است که انسان را به مقام قرب الاهى و وصول به حقیقت سوق میدهد. عرفا معتقدند که باطن شریعت "راه" است و آنرا "طریقت" میخوانند و پایان این راه حقیقت است....؛ یعنى یکى ظاهر است و دیگرى باطن و سومى باطن باطن".[9]
به بیان دیگر، انسان چه بخواهد و چه نخواهد، در حال سیر و تحول است، حال اگر این سیر و تحول را با شرع منطبق نماید، با هر قدمى به سوى انسانیت و دستیابى به حقیقت نزدیکتر میشود، بلکه به همان اندازه انسانتر و کاشف حقیقت میگردد تا آنجا که به مقام "قرب الاهى" رسیده و خداگونه میشود و تمامى شکها و شبههها از دلش پاک و تمامى نقایص و رذایل از صفحهى وجودش محو گشته و خود آیینهی خدانما میگردد و میتواند در این مسیر دستگیر دیگران شود. پس عمل به شریعت، طریقت است و ثمره و نتیجهى طریقت، حقیقت است.
لکن چون کم و کیف اعمال انسانها و نیتها و ایمانشان متفاوت است، ثمربخشى این طریقت و دستیابى به حقیقت در افراد متفاوت است، به گونهاى که در برخى افراد چنانکه باید و شاید نمودى ندارد و در انسانهاى کامل؛ مانند نبى اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) اوج آن تبلور مییابد.
از آنجا که خداوند متعال، حکیم است هیچ موجودى، از جمله انسانها را بیهوده و بیهدف نیافریده است. هدف موجودات طبیعى با سیر جبرى آنها و کمال موجودات مجرد(فرشتگان و...) به طور دفعى با افاضهى الاهى حاصل میشود، لکن چون انسانها مختارند، تصمیم و اراده آنها نیز در وصول به هدف دخیل است. و هر قصد و تصمیمى براى انجام کار، نیازمند تشخیص اهداف و فواید و سرانجام و لوازم آن کار است و بدون شناخت، تصمیم و اراده و انجام کار میسّر نخواهد بود. لکن انسان نمیتواند بدون دستگیرى وحى، کمال خود و راه وصول به آنرا شناسایى کند و شاهد این امر، اختلافات فاحشى است که در میان انسانهاى اندیشمند در این زمینه موجود است. اینجا است که نیاز به دستگیرى خداوند از او، از طریق وحى و ارسال رسل و انزال کتب روشن میگردد. خداوند نیز چون حکیم است انسان را رها نکرده و با ارسال رسل و انزال کتب، راه هدایت به مقصد را به او نمایانده است. که اگر تابع عقل و فطرت سلیم خود باشد و مرعوب یا فریفتهی تبلیغات و رزق و برقهاى متاع دنیا نشود، به راحتى تسلیم اوامر و نواهى الاهى در تمامى ابعاد زندگیش میشود. این مجموعهى تعالیم الهى و تبیین نبوى(ص) و تفاسیر اولیاى دین (ع) با عنوان "شریعت" شناخته میشوند. انسان عامل به شریعت بسان مسافرى به سوى خدا میماند که محرک او از یکسو، و زاد و توشهی او از سوى دیگر، همان تعالیم الاهى؛ یعنى شریعت است. هر چه انسان در این راستا پیش رود و بر عمل و ایمان به شریعت پایدار بماند، لحظه به لحظه به مقصد نزدیک و نزدیکتر میشود. ایمان و عمل کامل به شریعت، سیر در جادهی انسانیت است، و این سیر خاص به "طریقت" موسوم است. این سفر، بر خلاف اغلب سیر و سفرها، خود نیز هدف و مقصد است؛ یعنى با هر گامى که در اینراه به پیش میرود، با منظرهاى جدید و جذاب روبرو میشود و تأثیر آن بر نفس او، سبب تحول و تکامل تدریجى او میگردد، به سخن دیگر، با هر گامى، با توجه به کیفیت و کمیت و سوابق آن، انسان به هدف خود رسیده است و با گامهاى بعدى این هدف؛ یعنى کشف حقایق و قرب الى الله را تعمیق بخشیده و توسعه میدهد، و اینگونه به "حقیقت" میرسد.
استاد حسن زاده آملى در این زمینه میگوید: "... انسان موجودى است ابدى و بر اساس قرآن و عرفان و برهان، "علم" و "عمل" انسان سازند... غذاى جان میگردند، آنچنانکه آب و نان غذاى بدن میشوند،... یعنى غذاى جسمانى سبب بقاى بدن و غذاى روحانى، سبب بقاى نفس ناطقه انسان است.... غذایى که طعمهی جان میشود، اتحاد وجودى با نفس ناطقه که فراتر از طبیعت است پیدا میکند و براى همیشه باقى و برقرار میماند. پس انسان روز و شب در "طریق" ساختن خویش براى "ابد" است.... انسان باید مراقب خود باشد. باید بفهمد و بداند تا راه رشد و صلاح را بپیماید.... خداى سبحان این صنعت شگفت؛ یعنى وجود آدمى را که بزرگترین صنعت در نظام هستى است آفرید. در کنار آن "کتابى" براى به کارگیرى و بهرهورى صحیح و نیز نگهدارى از آن قرار داده است.... ما در عرفان عملى دستور العملى جز "قرآن نداریم و روایات و ادعیهاى که از ]پیامبر (ص) و[ اهلبیت عصمت(ع) صادر شده همه رشتههایى هستند که از دریاى بیکران الاهى "قرآن کریم" منشعب میشوند."... در عرفان نظرى و عرفان عملى، گفتارى بالاتر و ارزشمندتر از گفتار پیغمبر خاتم(ص) و آل او (ع) پیدا نمیکنیم؛ آنچه را که یک فرد انسان در خوراک جان و روان خود براى "قرب الى الله" نیاز دارد، در قرآن و کلام معصومان(ع) نهفته است. "قرب" یعنى اتصاف به صفات ربوبى و تخلق به اخلاق ملکوتى؛ یعنى انسان در مسیر تکاملى خود، علماً و عملاً رشد پیدا کند و به جایى برسد که متصف به صفات ربوبى شود. البته مراتب محفوظ است "والذین اوتوا العلم درجات".[10] عالیترین مرتبه این است که یک انسان به فعلیت تامهاش برسد و انسان کامل شود ]لکن[ هر انسان به اندازه سعهی وجودى خود و به مقدار قرار گرفتنش در مسیر کمال انسانى، اهل نجات خواهد بود.... انسان در عرفان عملى به جایى میرسد که چشم برزخیش باز میشود؛ یعنى انسانها را مطابق سریره و ملکات آنها مشاهده میکند،... براى مردان بزرگ و اولیای حق قیامت در این دنیا قیام کرده است. همینطور پله پله بالا بروید تا میرسید به امام عارفان و متقین، امام موحدین، حضرت وصى، جناب امیرالمؤمنین على(ع) که میفرماید: "لو کشف الغطاء لما ازددت یقینا". دنیا و آخرت به آن صورتى که بر ما حجاب است، براى آنحضرت حجاب نیست".[11]
در پایان بخشى از سخنان عارف حقیقى امام خمینى را که بعد از بیان مقامات و نشئات انسان که همان نشأهى آخرت و برزخ و دنیا باشد، به علوم مناسب هر نشأه براى انسان اشاره نموده، بیان میکنیم: "کلیه علوم نافعه منقسم میشود به این سه علم؛ یعنى علمى که راجع به کمالات عقلیه و وظایف روحیه، و علمى که راجع به اعمال قلبیه و وظایف آن است و علمى که راجع به اعمال قالبیه و نشئهی ظاهره نفس است.... هر یک از این مراتب... به طورى به هم مرتبط است که آثار هر یک به دیگرى سرایت میکند، چه در جانب کمال یا طرف نقص. مثلاً اگر کسى قیام به وظایف عبادیه و مناسک ظاهریه، چنانچه باید و مطابق دستورات انبیا است، عمل نمود، از این قیام به وظایف عبودیت، تأثیراتى در قلب و روحش واقع میشود که خُلقش رو به نیکویى و عقایدش رو به کمال میگذارد و همین طور اگر کسى مواظب تهذیب خلق و تحسین باطن شد، در دو نشئهی دیگر مؤثر شود، چنانکه کمال ایمان و احکام عقاید تأثیر در دو مقام دیگر مینماید. بلکه تعبیر به "ارتباط" نیز از ضیق مجال و تنگى قافیه است، باید گفت: یک حقیقت داراى مظاهر و مجالى است."[12] و "در هر صورت، اى عزیز!... در هر درجه که هستى بکوش و اخلاص خود را زیادت کن و اوهام نفس و وساوس شیطان را از دل بیرون نما، البته نتیجه برایت حاصل میشود و راهى به "حقیقت" پیدا میکنى و "طریق هدایت" براى تو باز میشود و خداوند تبارک و تعالى از تو دستگیرى میفرماید".[13]، [14]
[1]. انشقاق، 6، قرآن کریم، ترجمه، فولادوند، محمد مهدى.
[2]. اعراف، 179، قرآن کریم، ترجمه، فولادوند، محمد مهدى.
[3]. نسفى، عزیزالدین بن محمد، انسان کامل، ص 3.
[4]. مطهرى، مرتضى، آشنایى با علوم اسلامى، ص 82.
[5]. آملی، سید حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، ترجمه، هاشمی علیا، سید جواد، ص 266 - 267.
[6]. تکاثر، 5 - 7.
[7]. واقعه، 95.
[8]. جامع الاسرار و منبع الانوار، ترجمه، ص 268 - 267.
[9]. مطهرى، مرتضى، آشنایى با علوم اسلامى، بخش عرفان، ص 80 - 82.
[10]. مجادله، 11.
[11]. حسن زاده، حسن، در آسمان معرفت، ص 46 - 52.
[12]. موسوى خمینى، روح الله، شرح چهل حدیث، ص 386 – 387، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چهل و چهارم، 1386ش.
[13]. همان، ص 394.
[14]. منابع براى مطالعه بیشتر: آملى، سید حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، ترجمه، هاشمى علیا، سید جواد؛ محدث ارموى، میر جلال الدین، ره توشهی رهروان، ص 159-172؛ بهارى همدانى، محمد، تذکرة المتقین؛ حسن زاده آملى، حسن، در آسمان معرفت، ص 46 – 52؛ حسینى تهرانى، محمد حسین، توحید علمى و عینى؛ حسینى تهرانى، محمد حسین، رسالهی لب اللباب، ص 159 – 172؛ مطهرى، مرتضى، آشنایى با علوم اسلامى (عرفان)، ص 80 - 82. 8؛ موسوى خمینى، روح الله، شرح چهل حدیث، ص 387 - 388 ، 394؛ نسفى، عزیزالدین، الانسان الکامل.