لطفا صبرکنید
34466
- اشتراک گذاری
«کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ، وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ»؛ (هر چه بر روى زمین است، فانى شدنی است. تنها ذات پروردگارت باقى میماند، که داراى صفات جلال و جمال است).
- از مجموع آیات سورهی الرحمن و برخى روایات کاملاً روشن است که خداوند رحمان و رحیم، در مقام شمارش نعمتهایى است که به صاحبان شعور و عقل عطا نموده است.
- تعبیر «ثقلان» در آیهى 31 سورهى الرحمن و استعمال لفظ «مَن» به جاى «ما» در آیهى 26 همین سوره، در کنار سایر آیات این سوره، بویژه آیهى «فباى آلاء ربکما تکذبان» و آیات 33، 15، 14، 35 و... تعیین کنندهى مراد و مخاطب آیات، خصوصاً آیهى «کل مَن علیها...» میباشد؛ چرا که در قرآن ثقلان به معناى جن و انس است و «مَن» براى صاحبان عقل و اندیشه به کار میرود.
- روایت جابر بن عبداللَّه از پیامبر اکرم(ص)، صریحاً بر مخاطب بودن انسان و جن دلالت دارد و پیامبر اکرم به مردم فرمود: به هنگام قرائت آیهى «فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبان»، جنیان از شما بهتر جواب میدهند.
- در خصوص زندگى جنیان بر روى زمین دلایل و شواهد فراوانى وجود دارد؛ مانند مشاهدات و رابطههاى مستقیم افراد گوناگون، تسخیر و استفاده زمینى از جنیان توسط حضرت سلیمان(ع) و... . همچنین روایات فراوانى محل زندگى آنان را در وادیها و مکانهاى کم جمعیت اثبات نموده و به طور روشن، جن و نسناس را از اهل زمین میدانند.
- انعدام و نابودى مطلق موجودات عالم امکان، یا هلاکت و مرگ عالم ماده و اجسام، یا انقطاع و پایان یافتن نشئهى دنیا و مرتفع شدن آثار و احکام آن، و یا فنا و هلاکت ذاتى و وجودى موجودات از جمله نظراتى است که مطرح شده است. هرچند به دلایل عقلى و نقلى مرگ و فناى مطلق موجودات، بویژه موجودات مجرد، امرى محال است.
- توجه به معنا و مفهوم فنا(نیستى، تغیر، هلاکت، اتمام و پایان، تحلیل و محو شدن، فرسودگى و تغییر صورت و خروج از انتفا...) و مراجعه به آیات و روایات و شهود عرفانى و براهین عقلى، همگى دلایل و نشانههاى تغییر و تجدد و تجرد و نو شدن و... است که هر لحظه، فنایى است و تولدى، حرکتى و سیرى، آغازى و انجامى، غروبى و طلوعى، و....
- فنا و نابودى اشیا و فقر موجودات و هلاکت عالم امکان جز با وجود و فیض و احسان آن ذات بینهایت و وجه جلیل و کریم او جبران نپذیرد و بروز و ظهور اسم «مفنى و ممیت» و «منشیء و محیى» به غیر از مرگ و تولد در هستى تحقق نیابد.
- آیات «یسئله من فى السموات...، کل یوم هو فى شأن» و ... که در همین سورهى الرحمن است و دیگر آیات الاهى؛ مانند «بل هم فى لبس من خلق جدید». و «ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمر مّر السحاب» و...، از جمله شواهد و مؤیدات برداشت مذکور در پرسش هستند.
«کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ، وَ یَبْقى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ»؛[1] هر چه بر روى زمین است، فانى شدنی است. تنها ذات پروردگارت باقى میماند که داراى صفات جلال و جمال است.
پرسشی را که در رابطه با این آیه مطرح شده است، در سه بخش پى میگیریم:
بخش اول: در این بخش دلایل و شواهدى که بیانگر مراد و منظور آیهى شریفه از عبارت «من علیها»، و نیز مطالبى در مورد زندگى جنیان در روى زمین عرضه میگردد.
بخش دوم: این بخش عهدهدار بیان معناى لغوى فنا و برخى تفاسیر و نظرات پیرامون آیهى 26 سورهى الرحمن خواهد بود.
بخش سوم: شواهد مربوط به تفسیر و برداشت مذکور در سؤال (اثبات تجدد و تغیر عالم)، در این قسمت مطرح میگردد.
بخش اول مراد آیه از «من علیها»
در خصوص اینکه چه کسانى بر روى زمین زندگى میکنند و این صاحبان شعور و عقل چه افرادى هستند، آراى مختلفى از سوى مفسران قرآن کریم ارائه گردیده است، لکن از مجموع آیات سورهى الرحمن، بویژه آیهى «فباى آلاء ربکما تکذبان»؛ (پس کدام یک از نعمتهاى پروردگارتان را منکرید) و آیات: 14 و 15 که فرمود: «خلق الانسان من صلصال کالفخار و خلق الجانّ من مارج من نار»، و نیز آیهى 31 «سنفرغ لکم ایّه الثقلان» که در آن سخن از «ثقلان» (دو گروه ثقیل و سنگین) به میان میآید و در تعبیر قرآن کریم، «ثقلین» به جن و انس گفته میشود،[2] و همینطور آیات 33، 35 و... به روشنى به دست میآید که پروردگار رحمان و رحیم، روى سخن با انسان و جن دارد و در مقام تذکر نعمتهاى مربوط به آنان است. و از همینرو فرمود: «کل من علیها...» و نفرمود: «کل ما علیها»؛ زیرا که اسم «مَنْ» بیانگر صاحبان اندیشه و عقل است و کلمهى «ما» از تحمل چنین پیامى عاجز است.
افزون بر آنچه گفته شد، کلامى که جابر بن عبداللَّه دربارهى سورهی الرحمن از پیامبر اکرم(ص) نقل میکند، کاملاً بر اینکه مخاطبان آیات سورهى الرحمن، بویژه آیهى «فباى آلاء ربّکما تکذبان»، انس و جان هستند، شاهد روشنى بر این مطلب است.[3]
از اینرو اکثر مفسران تصریح نمودهاند که مراد از «من علیها» انس و جن هستند.[4] و اینکه بر اساس چه دلیل و شاهدى جنیان در روى زمین زندگى میکنند، سخن و مستند فراوان است، ولى براى نمونه به برخى میتوان اشاره نمود:
- مشاهدات و رابطههاى مستقیم افراد مختلف و فراوان با جنیان.
- به تسخیر درآمدن جن براى حضرت سلیمان(نمل، 17) و آوردن تخت بلقیس براى ایشان(نمل، 38 و 39) و کار کردن برخى از جن در پیش روى او(سباء، 12) و بنّایى و غوّاصى بعضى از شیاطین(ص، 27) - و شیطان از جنّ است[5] - و گوش دادن به وحى و کلام اللَّه مجید(جن، 1؛ احقاف، 32 ،31 ،29 و...)... .
- وجود روایات فراوان و روشن که زندگى جنیان را در روى زمین و وادیها و مکانهاى کم جمعیت اثبات نموده و جنیان را از اهل زمین میشمارد. از آن جمله: روایت مفصّلى است که امام باقر(ع) از امام على(ع) در خصوص مخلوقات زمینى قبل از حضرت آدم(ع) نقل میفرماید و در بخشى از آن آمده است: «... فلما کان من خلق اللَّه ان یخلق آدم... ثم قال للملائکة: انظروا إلى اهل الارض من خلقى من الجّن و النسناس هل ترضون اعمالهم و طاعتهم لى...»،[6] که صریحاً جن و نسناس را از اهل زمین شمرده است. و روایات دیگر به طور صریح و روشن بر سکونت جنیان در وادیهاى مخصوص به آنان دلالت مینمایند.[7]
گفتنی است که آیهى شریفه نفیاً و اثباتاً دلالتى بر زندگى انسانها و یا سایر موجودات بر روى کُرات دیگر ندارد،[8] اگرچه هلاک و فنا، سایه گستر تمام موجودات عالم امکان خواهد بود.
بخش دوم معناى آیه
«فنا» در لغت به معانى گوناگونى آمده است؛ مانند از بین رفتن، نیستى، تباهى، هلاکت، اتمام، قطع، تحلیل، پایان، مرگ، محو شدن، زودگذر، فرسوده، سالخوره، تغییر، به صورت دیگر در آمدن، خروج شیء از صفتى که با آن صفت قابل انتفاع و استفاده باشد.[9]
در تفسیر و مراد آیهى شریفهى «کل من علیها فان»، اقوال متفاوتى ارائه شد که پرداختن به آنها و نقد و بررسى هر کدام مجال فراوانى را مىطلبد، ولى به منظور پاسخ به بخش پایانى پرسش، ذکر برخى از آنان لازم است.
الف) آیه خبر از انعدام و نابودى مطلق همهى موجوادت (اعم از اجسام و موجودات زنده) بویژه انسان و جنّ میدهد، چه در روى زمین زندگى کنند و چه در کرات دیگر و آسمانها و دلالتى بر انحصار زندگى به کرهى زمین نیز ندارد. شواهد قرآنى و روایى فراوانى براى این نظر وجود دارد، مانند آیات:
«کل نفس ذائقة الموت»؛ هر نفس (و روحى) چشندهى مرگ است.[10]، «هو الاول و الاخر»؛ [او، اوّل است (در وجود) و آخر است (در وجود)].[11] «کل شیء هالک الاّ وجهه»؛ (هر چیزى فانى است، مگر وجه او).[12] «و هو الذى یبدأ الخلق ثم یعیده»؛ (و او است که آفرینش را آغاز میکند، سپس باز میگرداند آنرا).[13] «کما بدأنا اوّل خلق نعیده»؛ (همانگونه که بار نخست آفرینش را آغاز کردیم، دو باره آنرا باز میگردانیم).[14]
و روایاتى نظیر: عن الصادق(ع): «انه سئل عن المیت یبلى جسده؟ قال: نعم، حتى لایبقى لحم و لاعظم الاّ طینته التى خلق منها فانها لاتبلى بل تبقى فى القبر...».
مرحوم طبرسى در الاحتجاج در ضمن سؤالاتى که زندیق از امام صادق(ع) نمود، آورده است: امام(ع) در پاسخ زندیق که پرسید: آیا روح بعد از خروج از قالب خود متلاشى میگردد یا باقى است، فرمود: «بل هو باقٍ إلى وقت یوم ینفخ فى الصور، و عند ذلک تبطل الاشیاء و تفنى...»؛ بلکه او تا هنگام روزى که در صور دمیده میشود، باقى است، پس در آن هنگام اشیا باطل میشوند و فانى میگردند... .[15]
حضرت على(ع) میفرماید: «هو المفنى لها بعد وجودها حتى یصیر موجودها کمفقودها و لیس فناء الدنیا بعد ابتداعها بأعجب من إنشائها و اختراعها»؛ او است نابود کننده اشیا بعد از وجود آنها، تا اینکه موجود آنان مانند مفقودشان میگردد. (گویا موجودى نبود).[16]
ب) مراد از فنا در آیهى مذکور (و هلاک در آیهى 88 سورهى قصص که میفرماید: کل شىء هالک الا وجهه)، مرگ (بدن) و خروج از انتفا است.[17] هر چند این آیات شامل ارواح و موجودات مجرد نمیشود، اگر هم بشود، از این حکم (فنا و مرگ) خارج خواهد بود؛ زیرا که دلایل عقلى و نقلى بیانگر بقاى ارواح و... و آنچه نزد خدا است، میباشند.[18] افزون بر آن، «موجود» هرگز معدوم نخواهد شد و براهین فلسفى و ادلهى نقلى بیانگر این ادعا است.
ج) آیه بیانگر انقطاع و پایان یافتن نشئهى دنیا و مرتفع شدن آثار و احکام آن است که با فنا و نابودى ساکنان صاحب شعور آن تحقق میپذیرد، و به دنبال این فنا و غروب، طلوع نشئهى آخرت و انتقال از دنیا به عقبى انجام میپذیرد. و واژهى «فانٍ» ظهور در آینده دارد، به این معنا که پایان عمر دنیا و هر کس در آن است، در آینده خواهد بود.[19]
از اینروى، حقیقت این فنا، انتقال از دنیا به آخرت است و رجوع به خداوند، همانگونه که در بسیارى از آیات، فنا به انتقال مذکور تفسیر شده است.[20]
د) در آیهى شریفه، «فنا» که به صورت مشتقِ «فانٍ» استعمال شده است، به معناى آنچه که در آینده فانى خواهد شد، نیست؛ زیرا بیقین اطلاق لفظ مشتقِ «فانٍ» بر موجوداتى که بعداً از بین خواهند رفت، مجاز خواهد بود و آنچه محل اختلاف و گفتوگوى اندیشمندان علم اصول واقع شده، در خصوص استعمال مشتق در مواردى است که در گذشته متلبس به یک صفت و مبدئى بوده و الآن فاقد آن صفتاند، مثل اینکه فردى در گذشته پزشک بود و اکنون همهى دانش خود را فراموش نمود و از تخصص پزشکى بهرهاى ندارد. آیا حقیقتاً به چنین کسى میتوان پزشک اطلاق نمود؟ ولى به انسانى که در آینده پزشک خواهد شد، به طور مسلم، اطلاق پزشک مجاز و غیر واقعى است.[21]
بدین سبب، معناى حقیقى آیه، همافق با معناى آیهى «کل شیء هالک الا وجهه»[22] خواهد بود، بدین گونه که: «هر کس بر روى زمین است، (اکنون و بالفعل) فانى و هالک و نابود است.
به دیگر سخن، موجودات زمینى که داراى شعور و عقل هستند؛ چون ممکن الوجود و نیازمند به خالق و هستیبخشاند، در حد ذات خویش، فانى و هالک هستند و مرگ و فناى عمومى بر آنان سایه افکنده است.[23] و این نقیصه و نیاز و سیهرویى هرگز از آنها جدا نمیگردد.
از این منظر است که محمود شبسترى با الهام از حدیث: «الفقر سواد الوجه فى الدارَیْن»،[24] سروده است:
سیه رویى ز ممکن در دو عالم جدا هرگز نشد و اللَّه اعلم[25]
البته اینگونه فنا و هلاکت، اختصاص به موجودات با شعور زمینى(انسان و جن) ندارد، بلکه غیر از پروردگارِ و اولیاى خاص او را شامل میگردد.
چنانکه در آیات متعددى از این فنا و هلاک خبر داده شده است: «کل شیء هالک الا وجهه».[26] یا «و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الاّ من شاء اللَّه...»؛ [27]و در صور (اسرافیل) دمیده میشود، پس هر کس در آسمانها و زمین است، مدهوش شوند جز کسى که خدا(بقاى او را) خواهد.
ذکر این نکته ضرورى خواهد بود که تفاسیر و برداشتهاى متفاوت دیگرى با رویکردهاى مختلف پیرامون آیهى مورد بحث مطرح گردیده است که از پرداختن به آنان خوددارى میگردد.[28]
بخش سوم دلایل و شواهد
با نگاهى به مطالب پیشین، میتوان گفت مراد از فنا، فناى مطلق نیست و آیهى کریمه بیانگر مبدأ و منتهاى حرکت و سیر تکاملى موجودات، بویژه انسان است و آیهى شریفه در مقام بیان فناى تمام موجودات از هویات جزئى خود و خروج و عود به سوى خداوند و رجوع تمامى فرعها به سوى اصل و طلوع شمس عالم بقا از مغرب عالم فنا و صعود از درجه و مرتبهى عالم ماده به عالم تجرّد است.
این حرکت و سیر، ولادت و شکفتن، طلوع و وصول، انکشاف و اشتداد، ظهور و بروز و تکامل و ترقى و تجلى حق... جز با شکستن تعینات و تقیدات و متلاشى شدن حدود و قیود و توجه از نقص به کمال و عود به فطرت اصلى و رها نمودن و تخریب و فناى عالم ماده و نشئهى دنیا و زوال آنچه بر روى آن است (کل من علیها فان)، میسر نخواهد بود.[29]
مشاهدهى توجه سافل به عالى، رجوع فرع به اصل، بازگشت صورت به حقیقت و معلول به علت بر کسى که قلب او منوّر به یقین گشته، کارى دشوار نیست و درک تبدل و تغیّر اجزاى عالم بر او گران نخواهد آمد و فهم معناى «فصعق من فى السموات والارض...»،[30] آسان خواهد شد.[31]
رسیدن نفس به طبیعت و جبلّت اصلى خویش و انتقال از عالم دنیا به عالم آخرت و مجذوب حق گردیدن و دخول در عالم ارواح و اجتناب از دار ظلمتها و حجابهاى جسمانى و قرار گرفتن در جوار حق و تشرف به مقام عندیت: «... فى مقعد صدق عند ملیک مقتدر»[32] و خلاصى از حبس و رهایى از زندان و دخول در عالم نور، همان تبدل و تغیر ذاتى(حرکت جوهرى ذاتى) است که پروردگار مهربان، بهرهى بندگان خویش نموده و مرتبهاى از آنرا نیز در نهاد دیگر موجودات طبیعى به ودیعه گذاشته است.
مقام ماده و حرکت، مقام حدوث و مرگ و دثور و فنا و ترک و تجدد و انقضا است؛ از اینرو فرمود: «کل من علیها فان و یبقى وجه ربک ذوالجلال و الاکرام». وجه او که طهارت و نورانیت محض، ثبات و دوام و جلال و جمال و... است، باقى و فنا ناپذیر است:
گرچه آن وصلت، بقا اندر بقاست لیک در اول فنا اندر فنا است[33]
بدین سبب است که فنا را تولد نامند و تولد، با مرگ و فناى مرحلهى پیشین تحقق یابد و اگر کسى این شهد را نچشد، بایست که دل به سخن انبیا و اولیاى الاهى سپارد و کلامشان را تصدیق نماید. هرچند که منکشف به قرآن و مشاهد به شمس عرفان و محقَّق به برهان شده باشد:
«کما بدأنا اول خلق نعیده وعداً علینا انا کنّا فاعلین».[34] و «بل هم فى لبس من خلق جدید».[35] و «ترى الجبال تحسبها جامدة و هى تمّر مّر السحاب»؛[36] (کوهها را میبینى و میپندارى که آنها بیحرکتاند و حال آنکه آنها ابر آسا در حرکتاند».
و خداوند غایت این حرکات و تحولات (از دست دادن[37] مرحلهاى براى دست یافتن به مرحلهاى بالاتر) است:[38]
از جمادى مردم و نامى شدم
وز نما مردم ز حیوان سر زدم
مردم از حیوانى و آدم شدم
پس چه ترسم کى ز مردن کم شدم
حملهاى دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک بال و پر
وز ملک پرّان شوم
آنچه اندر و هم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم انّا الیه راجعون[39]
به بیانى دیگر، آغاز انسان و اصل مادهى ناسوتى آن در تکوینیات، از جمادى مُرد و نباتى شد و اگر در مقام جمادى واقف میشد به مرحلهى کمال نباتى نمیرسید و نیز در نباتى واقف نشد و به حیوانى رسید، و در حیوانى متوقف نگردید، به انسانى رسید.
در انسانى نیز مقامات و درجات بیشمار است و در هر حد و مقامى که توقف نکند، مقام بالاتر عایدش میشود و از حضیض نقص به اوج کمال میرسد و از مُردن در مرتبهى نقص، کم نشود بلکه زیاد گردد.
غرض اینکه اگر هر ناقصى از نقص و محدودیت خود نمیرد، به حیات کامل نمیرسد. در هیچ مقامى توقف نباید نمود تا بِه از آنکه هست شود؛ زیرا اگر قابل، در قابلیت تام باشد، مُعطى کمال و مُخرج نفوس از قوه به فعل، در فاعلیت تام است و بُخل و امساک در آنجا راه ندارد:
هر چه در این راه نشانت دهند گر نستانى بِه از آنت دهند
دانهها و نطفهها اگر از حدّ خود نمیرند، به فعلیت نمیرسند و اگر سفر نکنند، پخته نمیشوند: «و بسیار سفر باید، تا پخته شود خامى». چه سیر و سفر صورى، که تکامل جسمانى است و چه معنوى که تکامل انسانى و سیر روحى است.
از اینرو است که طلوع خورشید ارواح مجرد کلى و شمس ارواح مقید به بدنهاى جزئى از مغرب عالم ماده تحقق مییابد و به پروردگار مشارق و مغارب توجه مینماید و تعیّنها و نشئهى اجساد و مواد، مضمحل میگردد.
پس این توجه جبّلى و فطرى به کمال مطلق و سیر و عروج موجودات به طرف مبدأ اعلى به حکم «الا إلى الله تصیر الامور».[40] و «إلى اللَّه ترجع الامور»[41] که بر اساس نظام ربانى و احسن ربوبى است، بر هیچ آشناى با آیات الاهى و نصوص دینى مخفى نیست و هر کس که قلبش به نور یقین روشن گردید، تبدل و تغیّر در عالم را مشاهده مینماید. چنانکه خداوند قیوم، بعد از بیان فناى اشیا در سورهی الرحمن(کل من علیها فان) و... فرمود: «یسئله من فى السموات و الارض کل یوم هو فى شأن»؛[42] (او را میطلبد هر کس در آسمانها و زمین است، او هر روز در شأن و کارى است)؛ زیرا که فنا و نابودى اشیا و فقر موجودات و هلاکت عالم امکان، جز با جود و فیض و احسان آن ثابت باقى و وجه جلیل و کریم جبران نگردد. در هر آنى از آنات، ظهور و بروز اسم «المفنى الممیت» و «المنشیء المحیى» در جهان سیّال و جارى تحقق مییابد و شراشر عالم مانند آب جارى و سیال در حرکت است و عکس خورشید که در این آب برقرار و ثابت است، به منزلهى وجه اللَّه است: «و یبقى وجه ربک...».
و هر لحظه جوهر و ذات اشیا در تجدد و تبدلاند و با زبان حال و قال و استعداد و با دست نیاز و چشم امید به سوى آن صاحب شأن و مهر و لطف در حرکتاند و درخواست حاجت (در تمام شئون) به سوى او میبرند و به ذیل جود و غناى او چنگ میزنند: «انتم الفقراء الى اللَّه و اللَّه هو الغنى».[43]
و او است که در هر لحظه در خلق جدید است و مشغول به شأنى از شئون(کل یوم هو فى شأن) هرچند که: «لایشغله شأن عن شأن».
آفرینش جهان هستى تنها در ابتداى نشئهى دنیا، صورت نپذیرفته، بلکه هر لحظه خلقتى است و آغازى. از همینرو است که برخى از اندیشمندان بزرگ اسلام و تشیع با یارى گرفتن از قرآن: «کل من علیها فان، یسئله من فى السموات و الارض، کل یوم هو فى شأن و...»، و استمداد از شهود عرفان و پیروى از برهان چنین استفاده و برداشتى نموده و حرکت و تبدل جوهرى و ذاتى اشیا را اثبات نمودهاند.
[1]. الرحمن، 25، 26.
[2]. مطهرى، مرتضى، آشنایى با قرآن، تفسیر سورهی الرحمن، ص 47.
[3]. طباطبائى، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 103، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، چاپ دوم، 1390ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 18، ص 78، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[4]. ر. ک: تفاسیر المیزان، صافى، مجمع البیان، تفسیر نمونه، و ...، ذیل آیه 25 سوره الرحمن.
[5]. ر. ک: نمایههاى: «شیطان، فرشته یا جن» 100؛ «قدرت و توانایى شیطان و جن»، 138؛ «میزان توانایی شیطان در قدرتهای انسانی»، 74790.
[6]. قطب الدین راوندی، سعید بن هبة الله، قصص الانبیاء علیهم السلام، محقق، مصحح، عرفانیان یزدی، غلامرضا، ص 39، مشهد، مرکز پژوهشهای اسلامی، چاپ اول، 1409ق.
[7]. ر. ک: بحارالانوار، ج 18، ص 93 - 91،87،81 - 76 ؛ ج 39، ص 169، 175 ، 176 و... .
[8]. البته اینکه آیا جنّ موجودى مادّى است و یا مجرد(به تجرد برزخى و مثالى) که اگر مجرد باشد، مکان و... نخواهد داشت، هرچند به صورتهاى گوناگون تمثل پیدا نماید، نیازمند بررسى جداگانهاى است.
[9]. ر. ک: کتب لغت؛ مانند مقاییس اللغة، لسان العرب، المنجد، قاموس قرآن، و... و تفاسیر قرآن.
[10]. آل عمران، 185؛ انبیاء، 35؛ عنکبوت، 57.
[11]. حدید، 3.
[12]. قصص، 88.
[13]. روم، 27.
[14]. انبیا، 104.
[15]. ر. ک: شبر، سید عبد الله، حق الیقین فی معرفة أصول الدین، ص 98 – 99، قم، أنوار الهدی، قم، چاپ دوم، 1424ق؛ مجلسی، محمدباقر، حق الیقین، ص 418 – 419، تهران، انتشارات اسلامیه، بیتا.
[16]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح، ص 275، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[17]. حق الیقین فی معرفة أصول الدین، ص 98.
[18]. ر. ک: دخان، 93؛ آل عمران، 169 و 170 و 185؛ نحل، 96؛ اسفار، ج 8، ص 380 به بعد؛ اسفار، ج 9، ص 237 به بعد و 279؛ مفاتیح الغیب، ج 2، ص 623 - 640؛ معارف قرآن، ج 1 - 3، ص 445، و... .
[19]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 101؛ ر. ک: ملا صدرا، اسفار اربعه، ج 9، ص 282 ، 279 ، 266. بیروت، دار احیاء التراث، چاپ سوم، 1981م.
[20]. المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 101 - 102.
[21]. ر. ک: جوادى آملى، عبداللَّه، معاد در قرآن، ج 4، ص 194، قم، مرکز نشر اسراء، چاپ اول، 1380ش.
[22]. قصص، 88.
[23] ر. ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج 16، ص 90 – 91؛ محقق سبزواری، شرح الاسماء الحسنی، محقق: نجفقلی حبیبی، ص 207، 254، 720، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اول، 1372ش؛ معاد در قرآن، ج 4، ص 194.
[24]. فقر، سیاهى وجه است در دو عالم (دنیا و آخرت). ر. ک: ابن أبی جمهور، محمد بن زین الدین، عوالی اللئالی العزیزیة فی الأحادیث الدینیة، محقق، مصحح، عراقی، مجتبی، ج 1، ص 40، قم، دار سید الشهداء للنشر، چاپ اول، 1405ق.
[25]. شبسترى، محمود، گلشن راز، بیت 126.
[26]. قصص، 88.
[27]. زمر، 68.
[28]. ر. ک: شرح الاسماء الحسنی، ص 720 ، 364 ، 296 ، 253 ،241 و ... ؛ کاشانی، عبدالرزاق، شرح منازل السائرین، ص 410، 574، 580؛ طباطبائی، سید محمد حسین، الرسائل التوحیدیه، ص 129؛ جوادی آملی، عبد الله، تحریر تمهید القواعد، ص 374، 770 - 778؛ کاشانی، عزالدین محمود، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، ص 426؛ طوسی، خواجه نصیرالدین، اوصاف الاشراف، ص 99؛ و... .
[29]. ر. ک: اسفار اربعه، ج 9، ص 281 - 266.
[30]. زمر، 68.
[31]. ر. ک: ملا صدرا، شواهد الربوبیة، تصحیح، تعلیق، آشتیانی، سید جلال الدین، ص 298 – 299، مشهد، المرکز جامعی للنشر، چاپ دوم، 1360ش.
[32]. قمر، 55.
[33]. مولوى، مثنوى معنوى.
[34]. انبیاء، 104.
[35]. ق، 15.
[36]. نمل، 88، ترجمه، فولادوند، محمد مهدى.
[37]. اگرچه تعبیر از دست دادن، تعبیرى نارسا و غیرصحیح است و بنابر حرکت جوهرى، هیچ موجودى چیزى را از دست نمیدهد و تمام کمالات مرحلهى پیشین را دارد.
[38]. ر. ک: اسفار اربعه، ج 3، ص 110 به بعد؛ ج 9، ص 266 ، 279 ، 280؛ شواهد الربوبیة، ج 1، ص 298 - 299.
[39]. مثنوى معنوى.
[40]. الرحمن، 29.
[41]. شورى، 53.
[42]. ر. ک: شرح الاسماء الحسنی، ص 260 - 261 ؛ اسفار اربعه، ج 3، ص 113 - 108.
[43]. فاطر، 15؛ ر. ک: المیزان فی تفسیر القرآن، ج 19، ص 102.