جستجوی پیشرفته
بازدید
11374
آخرین بروزرسانی: 1399/11/01
خلاصه پرسش
طبق نظر بعضی از فلاسفه، بدیهیات عقلی مربوط به ساختار ذهنی ما در این دنیا است، و اگر ما در سیاره ای دیگر بودیم، شاید این نظام عقلی را نداشتیم. جواب فلاسفه مسلمان به این شبهه چیست؟
پرسش
پرسش من در مورد بدیهیات عقلی است، طبق نظر بعضی از فلاسفه بدیهیات عقلی مربوط به ساختار ذهنی ما در این دنیا است و اگر ما مثلا در سیاره ای دیگر بودیم شاید این نظام عقلی را نداشتیم. جواب فلاسفه مسلمان به این شبهه چیست؟
پاسخ اجمالی

این ادعا که علوم و ادراکات به طور عام و بدیهیات به طور خصوص، مربوط به ساختار ذهنی ما است، یا محصول این دنیا و شرایط محیط است، نظریه جدیدی نیست؛ بلکه برخی از متفکران که قرن‌ها قبل از میلاد مسیح در یونان می‌زیستند نیز چنین می‌اندیشیدند. آنچه در پاسخ این سخن به اختصار می‌توان اشاره کرد این است که:

اولا: آیا این ادعا (بدیهیات عقلی مربوط به ساختار ذهنی ما در این دنیا است و اگر ما مثلا در سیاره‌ای دیگر بودیم شاید این نظام عقلی را نداشتیم) شامل خودش هم می‌شود؟ یا نه؟ اگر شامل می‌شود، پس نمی‌توان این سخن را به عنوان معیار برای ارزش‌گزاری مطلق قضایا قرار داد، و قابلیت و ارزش بررسی ندارد؛ و اگر نمی‌شود پس این قاعده و این سخن کلیت ندارد.

ثانیا: بی‌گمان شرایط محیط در دانش و بینش انسان اثر می‌گذارد، ولی انسان این توانایی را دارد که فرا محیطی فکر کند، حتی تمام علوم، ادراکات و اعتقاداتی که یک عمر با آنها مأنوس بوده و زندگی می‌کرده رها کند و بر خلاف علوم و اعتقادات قبلی نظریه پردازی کند.

ثالثا: اگر بدیهیات ارزش واقعی نداشته نباشند و نمایانگر واقعیت نباشند، تمام اندیشه‌ی بشری بی‌محتوا و تو خالی خواهد شد، به بیان دیگر، اگر کاشفیت از واقع، از علوم بشری گرفته شود، پایۀ همۀ دانش‌های بشری فرو می‌ریزد، و بشر در اعماق گرداب سوفسطی فرو می‌رود.

پاسخ تفصیلی

یکی از مباحث مهم فلسفی مسئلۀ معرفت‌شناسی است؛ یکی از موضوعات اصلی معرفت‌شناسی این است که آیا علوم و ادراک بشری دارای ارزش و اعتبار است؟ آیا افکار و اندیشه‌های ما بیان کننده واقعیت‌اند؟ به عبارت دیگر، آیا واقعیت بیرون از ذهن ما همان‌گونه است که ما می‌بینیم یا فکر می‌کنیم؟

اندیشمندان در این باب نظریات مختلفی بیان نمودند: کتاب‌های تاریخ فلسفه از گروهی از اندیشمندان که قرن‌ها قبل میلاد می‌زیستند نام می‌برند که از اساس منکر ارزش واقعی اندیشه بشری بودند عده‌ای از آنان اساس واقعیت داشتن هستی را منکر بودند؛ عده‌ای دیگر ملاحظه کردند انکار واقعیت مستلزم اعتراف به واقعیت است یعنی اعتراف به این که عالم واقعیت ندارد خود واقعیتی است؛ بنابراین باید حتی چنین واقعیتی را نباید اعتراف کرد؛ بلکه باید گفت ما در همه چیز شک داریم حتی در این که شک داریم نیز شک داریم.[1]

عده ای از دانشمندان جدید معتقدند حقیقت وجود دارد، ولی حقیقت مطلق نداریم، حقیقت همیشه نسبی است. این گروه بر این باورند که هر چیزی که برای ما معلوم و مکشوف می‌گردد کیفیت ظهور و نمایشش بستگی دارد به کیفیت عمل اعصاب و یک سلسله عوامل خارجی؛ پس ماهیات اشیا به طور اطلاق و دست نخورده بر قوای ادراکی ما ظهور نمی‌کنند؛ بنابر این، حقایق نسبی و اضافی هستند؛ یعنی هر فکر فقط برای شخص ادراک کننده آن هم در شرایط زمانی و مکانی معین حقیقت است؛ نه برای همه اشخاص و در تمام شرایط؛ لذا می‌توان احتمال داد که اگر چنانچه ما در غیر این زمین زندگی می‌کردیم، ادراکات بدیهی خود را برخلاف دریافت کنونی می‌یافتیم؛ مثلاً دو ضرب در دو را مساوی سه می‌یافتیم.[2]

این نظریه با مشکلات متعددی مواجه است:

  1. اگر علوم و ادراک به ویژه بدیهیات، ارزش واقعی نداشته نباشند و نمایانگر واقعیت نباشند، تمام اندیشه بشری بی‌محتوا و تو خالی خواهد شد؛ به بیان دیگر، اگر کاشفیت از واقع، از علوم بشری گرفته شود، پایه همه دانش‌های بشری فرو می‌ریزد، بشریت در اعماق گرداب سوفسطی فرو می‌رود.[3] جالب این‌که دلایلی که این گروه برای نظریه خود بیان می‌کنند، شبیه دلایلی است که پیرهون (که حدود سی‌صد سال قبل از مسیح می‌زیسته) برای نظریه‌ی شکاکیت خود می‌آورد: وی اختلاف کیفیت ادراک انسان و حیوان، انسان‌ها نسبت به یکدیگر و هر انسان در حالات مختلف را دلیل بر مدعای خود می‌داند که باید در تمام علوم و ادراک خود شک داشته باشیم.[4]

خلاصه این نظریه هر چند با ادله جدیدی از تحقیقات دانشمندان جدید مجهز شده است، ولی اولاً: مخالف با حقیقت علم (یعنی کاشفیت از واقع) است. ثانیاً: منجر به شکاکیت و سفسطه خواهد شد.[5]

  1. اشکال دیگر این است که نتیجه‌هایی که از این بیان گرفته می‌شود با خود بیان سازگار نیست؛ زیرا این نتیجه که صحیح مطلق نداریم، خود به عنوان صحیح مطلق گرفته می‌شود؛ زیرا اگر این قضیه را نسبی بدانیم صحیح مطلق اثبات خواهد شد.[6]
  2. نکته اساسی که در پاسخ این نظریه باید در نظر داشت، این است که بدون تردید شرایط محیط در دانش و بینش انسان اثر می‌گذارد، ولی انسان دارای این توانایی است که فرا محیطی فکر کند، حتی تمام علوم، ادراکات و اعتقاداتی که یک عمر با آنها مأنوس بوده و زندگی می‌کرده رها کند و بر خلاف علوم و اعتقادات قبلی نظریه پردازی کند.[7] لذا این نظریه که انسان محصور محیط است و توانایی رهایی از آن‌را ندارد، ناشی از جهل و عدم شناخت حقیقت انسان است و به تعبیر مولوی:

خویشتن نشناخت مسکین آدمی

از فزونی آمد و شد در کمی[8]

 


[1]. فروغی، ‌محمد علی، سیر حکمت در اروپا، ج1، ص17، 18، بی‌جا، صفی علیشاه، بی‌تا.

[2]. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 6، ص 116و 117 و 141، قم، صدرا.

[3]. ر ک: همان، ص 101 - 165؛ مصباح، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج 1، سازمان تبلیغات، چاپ دوم، 1366ش. 

[4]. مجموعه آثار، ج 6، ص 117.

[5]. همان، ص 143و 117.

[6]. همان، ص 144.

[7]. جوادی آملی، عبدالله، سرچشمه اندیشه، ج 3، ص 20، قم، اسرا، چاپ اول، 1383ش.

[8]. مولوی، مثنوی معنوی.

نظرات
تعداد نظر 0
لطفا مقدار را وارد نمایید
مثال : Yourname@YourDomane.ext
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید

پرسش های اتفاقی

پربازدیدترین ها