لطفا صبرکنید
43286
- اشتراک گذاری
منطق، مجموعه قوانینی است که رعایت آنها، باعث می شود ما در فکر کردن دچار خطا نشویم. منطق تقسیم می شود به منطق قدیم و جدید. منطق قدیم همان منطق ارسطویی است که به ما می گوید چگونه باید یک قیاس و استدلال صحیح اقامه کنی، به عبارت دیگر منطق ارسطویی علاوه بر صورت و قالب استدلال، مواد قابل استفاده در استدلال را نیز به ما معرفی می کند. پایه گذار این منطق ارسطو بوده است. منطق دیالکتیک یکی از انواع منطق های جدید است. پایه گذار آن فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم است که بر اساس آن شناخت ما نسبت به ماهیت اشیاء همواره نسبی و ناپایدار است؛ زیرا همه چیز در حال حرکت و شدن است، بنابراین ما نمی توانیم شناخت حقیقی و ثابتی از اشیاء داشته باشیم. فرق اساسی منطق دیالکتیک با منطق ارسطویی، در این است که منطق ارسطویی بر این باور بنا نهاده شده است که در ورای ذهن ما واقعیت و حقیقت ثابت وجود دارد و انسان اگر مواد صحیح را با روش درست بکار ببرد به طور یقینی به واقعیت می رسد و اولین قضیه یقینی که پایه و سر منشأ تمام قضایای یقینی است قضیه محال بودن اجتماع نقیضین است، اما در منطق دیالکتیک اجتماع نقیضین پذیرفته می شود.
برای بیان منطق صوری و منطق دیالکتیک و تفاوت های این دو باید مقدمتاً به تعریف منطق و سپس به توضیح این دو قسم منطق پرداخته شود.
منطق دانان منطق را این گونه تعریف می کنند: منطق عبارت است از مجموعه قوانینی که رعایت آنها ذهن شخص را از خطای در فکر حفظ می کند.[1] به عبارت دیگر منطق روش درست فکر کردن را به ما یاد می دهد.
منطق دارای اقسامی است. قسم اول، منطق قدیم، همان منطقی است که ارسطو آن را تدوین نموده و قسم دیگر، منطق جدید است که خود داراری انواعی است، از جمله منطق ریاضی، منطق پراگماتیسم، منطق دیالکتیک.[2]
به طور کلی وقتی کلمه منطق و علم منطق بدون قید به کار می رود منظور همان منطق ارسطویی است که همان قوانین درست فکر کردن را به ما می آموزد. منطق صوری ارسطویی از دو بخش تشکیل یافته است، بخش اول منطق صوری، در این بخش محتوای فکر مورد نظر نیست، بلکه آنچه مهم است فقط صورت و قالب فکر است، نقشه یک ساختمان که گزارش از شکل ساختمان به ما می دهد و می گوید اگر می خواهی به خانه ای در خارج دست پیدا کنی باید طبق این صورت و این نقشه عمل کنید و کاری به نوع مصالح استفاده شده در آن ندارد. لذا به این نوع منطق، منطق صوری می گویند یعنی فقط به ما یاد می دهد که اگر می خواهی نتیجه درستی از یک استدلال بگیری، باید شرایطی که دارد رعایت کنی، مثلا اگر شکل اول قیاس بود باید مقدمه اول شما که صغری است موجبه باشد و مقدمه دوم یعنی کبری، کلیه باشد تا بتوانی به یک نتیجه صحیح برسی. بخش دوم منطق قدیم ارسطویی به نام صناعات خمس است که به بررسی مواد قیاس و استدلال پرداخته است.
بنابراین قوانین منطق صوری قوانینی مطلق و کلی و قابل اعمال و تطبیق بر همه مواد است؛ زیرا از طبیعت و ساختمان عقل و خاصیت ذاتی آن سرچشمه گرفته است.[3]
غایت و هدف در این منطق (منطق صوری)، شناخت روش درست فکر کردن و شناختن تصور و تصدیق است.[4]
اما منطق دیالکتیک، با منطق به معنای عام قبلی تفاوت دارد.
واژه دیالکتیک، مانند بسیاری از اصطلاحات فلسفی و علمی دارای معانی مختلفی است. و در تاریخ فلسفه سیر تحول خاصی داشته است. به طور خلاصه می توان گفت دیالکتیک تا پیش از دوران هگل که یکی از فلاسفه آلمانی در قرن 19 است، به عنوان روشی در بحث و استدلال شناخته می شد که ربطی به عالم عین و خارج نداشت، اما هگل بر اساس اعتقاد خود به وحدت عین و ذهن پرداخت و دیالکتیک را در مورد پدیده های عینی نیز به کار برد، هرچند دیالکتیک هگلی بیش از آنکه جنبه منطقی داشته باشد جنبه فلسفی دارد، اما باید او را پایه گذار منطق دیالکتیک دانست. منطق دیالکتیک نخستین بخش از مجموعه فلسفه هگل است.[5]
هگل دیالکتیک را این گونه معرفی می کند: سازش تناقضات در وجود اشیاء و همچنین در ذهن.[6] این روش سه مرحله دارد به نام موضوع، ضد موضوع و ترکیب، به عبارت دیگر اساس منطق دیالکتیکی سه چیز است: تز، آنتی تز و سنتز.[7]
یکی از مطالب مهم در منطق دیالکتیک هگل این است که بین فهم و عقل انسان فرق می گذارد و عقل را بالاتر از فهم می داند و می گوید جمع بین ضدین و نقیضین اگرچه برای فهم غیر ممکن است ولی برای عقل نه تنها غیر ممکن نیست، بلکه ضروری است. بر اساس منطق دیالکتیک شناخت ما نسبت به ماهیات اشیاء همواره نسبی و ناپایدار است؛ زیرا همه چیز در حال حرکت و شدن است. بنابراین یکی از اصول منطق دیالکتیک اصل حرکت است، دیالکتیک می گوید اشیاء را در حال حرکت و تحول باید مطالعه نمود.[8]
منطق دیالکتیک اشیاء را از درون خویش توجیه می کند و آنها را نیازمند به علت و توجیه کننده بیرونی نمی بیند، به عبارت دیگر این منطق به نظریه محرک اول ارسطویی که همه حرکت ها به آن منتهی می شود پایان می بخشد.[9]
خلاصه این که منطق دیالکتیک، منطقی است که بر اساس آن شناخت ما نسبت به ماهیات اشیاء همواره نسبی و ناپایدار است. زیرا همه چیز در حال حرکت و شدن است و ما نمی توانیم شناخت حقیقی از اشیاء داشته باشیم.[10]
اما فرقی که بین این دو منطق است، این است که در منطق صوری ما با اصول کلی عقلی آشنا می شویم که از جمله آنها این است که اجتماع نقیضین محال است، ولی در منطق دیالکتیک امکان تناقض نه تنها محال نیست بلکه ضروری است.[11] نتیجه کلی از این مقدمات این می شود که منطق صوری به ما می گوید چگونه فکر کنیم تا به نتیجه درستی برسیم ولی منطق دیالکتیک روش فکر کردن را به ما نمی آموزد و می گوید شناخت ما نسبی است.
به عبارت دیگر فرق اساسی منطق دیالکتیک با منطق ارسطویی، در این است که منطق ارسطویی بر این باور بنا نهاده شده است که در ورای ذهن ما واقعیت و حقیقت ثابت وجود دارد و انسان اگر مواد صحیح را با روش درست بکار ببرد به طور یقینی به واقعیت می رسد و اولین قضیه یقینی که پایه و سر منشأ تمام قضایای یقینی است قضیه محال بودن اجتماع نقیضین است، اما در منطق دیالکتیک اجتماع نقیضین پذیرفته می شود.
[1] مظفر، محمدرضا، المنطق، ج 1، ص 5، چاپ مؤسسه نشر اسماعیلیان، 1417 هـ ق، چاپ هفتم.
[2] غرویان، محسن، آموزش منطق، ص 28، چاپ یازدهم، انتشارات دارالعلم، قم، 1378.
[3] خوانساری، محمد، منطق صوری، ص 18، چاپ بیست و پنجم، انتشارات آگاه، 1382.
[4] ابن سینا، منطق شفا، ج 1، ص 18، چاپ کتابخانه آیت الله مرعشی نجفی، قم، 1405.
[5] غرویان، محسن، آموزش منطق، ص 28.
[6] مطهری، مرتضی، مقالات فلسفی، ج 1، ص 224، انتشارات صدرا، قم، چاپ اول.
[7] غرویان، محسن، آموزش منطق، ص 27.
[8] همان، ص 28.
[9] مطهری، مرتضی، نقدی بر مارکیسم، ص 28، انتشارات صدرا، قم، چاپ اول.
[10] مطهری، مرتضی، اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج 1، ص 52، چاپ اول، انتشارات صدرا، قم.
[11] غرویان، محسن، آموزش منطق، ص 29.