لطفا صبرکنید
76737
- اشتراک گذاری
غیر از معصومان (ع)، در ارتباط با تمام افراد تأثیر گذار در صحنه دین و فرهنگ، می توان انتقاداتی را بیان نمود و نقد منصفانه چنین افرادی، نباید موجب آن شود تا ظرفیت های مثبت آنان مورد استفاده قرار نگیرد.
این اصل کلی، در ارتباط با مولوی نیز وجود دارد، چون می دانیم که او شخصیت برجسته ای است که اشعار او تأثیر بسیار زیادی در فرهنگ دینی و ملی ما برجای گذاشته و به همین دلیل، نمی توانیم آثار او را نادیده بگیریم. از طرفی، با مروری در اشعار او درخواهیم یافت که بسیاری از آنها، تفسیری ادبی از آموزه های قرآن و سنت بوده و کاملا قابل استفاده است، اما با مواردی نیز برخورد می نماییم که یا با اعتقادات ما سازگاری نداشته و یا از شیوه بیان مناسبی در آن استفاده نشده است.
ما می توانیم از بخش اول این اشعار استفاده نموده و از بخش دوم آن صرف نظر کرده و یا حتی به نقد آن بپردازیم، اما باید به این دستور اسلامی پایبند باشیم که حتی اگر شخصیتی، مورد پذیرش ما نباشد، در ارتباط با او از مسیر عدالت خارج نشده و اتهاماتی که سزاوارش نیست را متوجه او ننماییم. در این زمینه، توضیحات بیشتری در پاسخ تفصیلی ارائه شده است.
برای پاسخ به پرسش شما، ابتدا باید موضوعاتی را مورد بررسی قرار دهیم:
1. یکی از تعالیم دین اسلام آن است که اگر اشخاصی، با هر دلیل، مورد پسند ما نباشند، نباید از شاهراه عدالت خارج شده و هر مطلب خلافی را به آنان نسبت دهیم. خداوند می فرماید: "لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى"؛ دشمنی با گروهی شما را وادار به آن ننماید که از مسیر عدالت خارج شوید. عدالت ورزیدن به پرهیزگاری نزدیک تر است.[1]
2. ما باید در زندگی خود در جامعه بشری، بدون دست برداشتن از اصول و موازین خود، با دگراندیشان نیز در مواردی که با آنان عقیده ای مشترک داریم، به تبادل آرا پرداخته و از فرهنگ ها و آموزه های مشترک، نهایت بهره برداری را بنماییم. خداوند، اهل کتاب را مخاطب قرار داده و آنان را در این راستا، دعوت به همفکری می نماید.[2]
3. در ضمن، با استثنا نمودن معصومان، نباید در بررسی آرا و عقاید دیگران آن گونه برخورد نماییم که یا آنان را کاملا بی اشتباه در نظر گرفته و در صدد توجیه هرگونه اشتباهشان باشیم و نه این که آنان را به عنوان افرادی کاملا گمراه و غرق در خطا پنداشته و حتی استفاده از برخی سخنانشان که با اصول مذهبی ما در تعارض نیست را مجاز نپنداریم. استفاده پیشوایان دینی از برخی اشعار سرایندگان زمان جاهلیت، دلیلی بر مدعای ما است.[3]
به عبارتی دیگر، ما باید بیش از آن که به صاحب سخن توجه داشته باشیم، هر بخش از سخن او را منصفانه تحلیل کرده و به دستور مولایمان علی (ع) عمل کنیم که فرمود: "لا تنظر إلی من قال و انظر إلی ما قال"؛ به سخن بنگر و نه به صاحب سخن![4]
4. همچنین، باید توجه نمود که هر فردی را باید با شرایط زمانی و مکانی خودش سنجید و نباید با شنیدن یک عبارت، از فردی که مشخص نیست در چه موقعیتی آن را ابراز نموده، تمام اعتقادات او را زیر سؤال برد.
خداوند، به افراد با ایمان، چنین اجازه ای را داده که در شرایط خاصی، حتی به ظاهر از توحید که اصلی ترین رکن مسلمانی است، دست برداشته و به ظاهر، با مشرکان دوست و هم عقیده شوند![5] طبیعتا در موقعیت هایی که انسان ها نمی توانستند به آسانی، عقاید خود را ابراز کنند، بلکه زبانشان مملو از رمز و راز و اشاره بود، نمی توان به آسانی در ارتباط با عقیده واقعی آنان ابراز نظر کرد، حتی اگر در مواردی سخنانشان، با اصول پذیرفته شده دینی و مذهبی ما در تعارض باشد!
5. باید بدانیم که حساب ناصبی ها و یا دشمنان امیر المؤمنین (ع) با عموم اهل سنتی که بسیاری از آنان، عاشق و دلباخته اهل بیت (ع) می باشند جدا بوده،[6] و مطمئنا مولوی را اگر از اهل سنت نیز بدانیم، از گروه دوم خواهد بود و نه گروه اول.
6. نمی توان انکار کرد که اشعار مولوی به عنوان میراثی فرهنگی برای ایرانیان و حتی تمام جامعه بشری مطرح شده و نباید در اندیشه حذف آن بوده و اساسا چنین کاری ممکن نیست. بنابر این سزاوار است که ما نیز از آن مقدار آموزه های مولوی که متعارض با مذهب ما نبوده و اتفاقا درصد بالایی از مثنوی را نیز چنین تعالیمی تشکیل می دهند،[7] استفاده نموده و در سایر موارد، اگر قابل توجیه نباشد، از آن صرف نظر نماییم.
7. برخی هواداران مولوی، چنان شخصیت والایی برایش در نظر گرفته اند که گویا او همردیف پیامبران و معصومان است و هیچ سخن خلافی در نوشته های او به چشم نمی خورد، اما در طرف مقابل، مخالفانی نیز وجود دارند که استفاده از اشعار او را در هیچ مورد نمی پسندند، حتی اگر کاملا مطابق با موازین دینی و در راستای تفسیر آیات قرآنی باشد!
به نظر می رسد که این دو گروه، دچار افراط و تفریطی شده اند که باید از آن اجتناب نمود.
با توجه به مقدماتی که بیان شد، نظر نهایی ما در ارتباط با اشعار مولوی آن است که نباید قضاوتی کلی در مورد تمام اشعار او نموده، بلکه باید هر قسمت از آنها را به صورت جداگانه بررسی کرد و آنچه از میان آنها، با موازین قابل قبول شیعیان منطبق است را مورد استفاده قرار داد و دیگر موارد را به حال خود رها نموده و یا حتی به نقد آن پرداخت.
در مورد شخص مولوی نیز، ظاهراً با معیارهای موجود در مکتب تشیع، او را نمی توان به عنوان یک شیعه معرفی نمود و از بررسی مجموعه اشعارش، می توان استنباط کرد که عقاید او با دیدگاه های اهل سنت، همخوانی بیشتری دارد، به ویژه ابیاتی که در نکوداشت برخی از صحابه پیامبر (ص) سروده و به اعتقاد شیعیان، آنان شایستگی این مقدار از ستایش را ندارند. اما قضاوت در مورد این که ابراز عقیده های او، ناشی از جبر محیطی و شرایط موجود بوده و یا این که اعتقاد واقعی او همان بوده که ابراز می داشته، بر عهده خداوند است که آنچه در دل ها است را تنها او می داند.
در ادامه به بررسی مختصر برخی موارد اشاره شده در پرسشتان می پردازیم:
1. در ارتباط با صوفی بودن مولوی باید گفت: اولاً: محدوده تصوف و صوفی گری کاملا مشخص نبوده؛ ثانیاً: برخی تعالیم تصوف با قواعد اخلاق عملی اسلامی تعارضی ندارند و به همین دلیل، از طرفی، بسیاری از بزرگان اخلاق و عرفان اسلامی متهم به تصوف شده اند[8] و از سوی دیگر، افراد فراوانی، صوفی گری را به عنوان وسیله ای برای فرار از تکالیف شرعی خود در نظر گرفته اند. مولوی نیز به چنین تفاوتی آگاه بوده و به عنوان نمونه، بیان می دارد:
از هزاران اندکی زین صوفیند
باقیان در دولت او می زیند
2. مولوی "شریعت" را نفی نمی کند، بلکه رعایت قواعد ظاهری شریعت، بدون در نظر گرفتن هدف نهایی از آن را مورد انتقاد قرار می دهد.
او در این رابطه اظهار می دارد که:
شریعت همچو شمع است ره مىنماید و بىآن که شمع به دست آورى راه رفته نشود و چون در ره آمدى آن رفتن تو طریقت است و چون رسیدى به مقصود آن حقیقت است....[9] سپس مثال های دیگری را نیز برای نشان دادن جایگاه شریعت، ارائه می نماید.
همان گونه که ملاحظه می فرمایید، ایشان، شریعت را چون شمعی برای نشان دادن راه رستگاری به انسان ها دانسته است، آیا با این وجود، می توان اظهار نمود که او به شریعت اعتقادی ندارد؟!
البته، شریعتی که تنها برای ریاکاری و یکرنگ شدن با جامعه دینی باشد، از نظر پیشوایان معصوم ما نیز ارزش چندانی ندارد.[10]
3. اما این که او، "مولا" را در حدیث غدیر، به معنای دوست گرفته است، احتمالا پرسش شما ناظر به این بیت مثنوی است که:
گفت هر کاو را منم مولا و دوست
ابن عم من على مولاى اوست[11]
اما آیا واقعا مولوی، چون برخی متعصبان اهل سنت، چنین برداشتی از کلمه "مولا" داشته و تنها آن را به یک دوست معمولی ترجمه نموده است؟!
ابتدا و ادامه این شعر، خلاف چنین مطلبی را می رساند.
او در مصرع قبل، می گوید:
زین سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود و آن على مولا نهاد
سپس در تفسیر واژه "مولا"، چنین می گوید:
کیست مولا آن که آزادت کند
بند رقیت ز پایت بر کند
آیا هر دوستی می تواند چنین ویژگی هایی داشته باشد؟! و آیا می توان، با اوصاف بیان شده، معتقد بود که مولوی اعلام داشته که علی (ع) نیز دوستی همانند سایر دوستان پیامبر (ص) است؟
به این نکته نیز باید توجه داشت که مولوی در ادامه همان ابیات، به موضوعی اشاره می نماید که گویا تشویقی برای برپاداشتن عید ولایت (عید غدیر) است:
ای گروه مؤمنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید
4. امامت نوعی که در پرسشتان بدان اشاره شد، برگرفته از ابیاتی از مثنوی است که در ضمن آنها بیان شده:
پس امام حى قایم آن ولى است
خواه از نسل عمر خواه از على است[12]
به نظر ما، مولوی نخواسته تا امامت پیشوایان معصوم را با این بیان خود نفی نماید، بلکه در صدد بیان این نکته بوده که دست یابی به منصب امامت، تنها با تقوای الاهی و ارتباط با خداوند ممکن است و تنها انتساب به یک خاندان، نمی تواند توجیه گر رهبری جامعه اسلامی باشد.
شیعیان نیز این نظریه را می پذیرند و به همین دلیل است که هر سید منتسب به امام علی (ع) و حضرت فاطمه (س) را امام خود در نظر نمی گیرند.
نکته ظریفی هم در این بیت وجود دارد که مولوی، همطراز نبودن "عمر" و "علی" را باید مسلم و قطعی گرفته باشد، تا شعر او مفهوم و معنایی داشته باشد و گرنه چرا نگفته، خواه "حسن" و یا "حسین" و یا نگفته، خواه "ابوبکر" و خواه "عمر"؟! و العاقل یکفیه الاشاره.
5. در ارتباط با آنچه که در مورد جبری بودن مولوی بیان می شود، کافی است ابیات ذیل را با دقت مطالعه فرمایید:
این که فردا این کنم یا آن کنم
این دلیل اختیار است اى صنم
و آن پشیمانى که خوردى ز آن بدى
ز اختیار خویش گشتى مهتدى
جمله قرآن امر و نهى است و وعید
امر کردن سنگ مرمر را که دید
هیچ دانا هیچ عاقل این کند
با کلوخ و سنگ، خشم و کین کند[13]
شما اگر عبارت "اختیار" را در اشعار مولوی جست و جو کنید، به ابیات دیگری نیز دست خواهید یافت و مطمئن خواهید شد که به هیچ وجه نمی توان مولوی را به عنوان فردی جبری مسلک، معرفی نمود.
6. اما این که فرمودید مولوی، برخی احادیث جعلی و غیر قابل قبول را در ابیات خود آورده و به شرح و توضیح آن پرداخته، ما با شما موافقیم و برخی از چنین احادیث و روایاتی را که از نظر شیعه، قابل قبول نیست را می توانیم در اشعار او ملاحظه نماییم که به برخی از این موارد نیز در پرسش خود اشاره نموده اید،[14] از آن جمله، می توان موضوع کفر ابوطالب را بیان نمود که بحث های بسیاری را در میان مسلمانان بر انگیخته[15] و کتاب هایی نیز در این زمینه تألیف شده است.[16]
مولوی نیز این روایت را به صورت شعر بیان نموده که:
خود یکى بو طالب آن عم رسول
مىنمودش شنعهى عربان مهول
که چه گویندم عرب کز طفل خود
او بگردانید دین معتمد[17]
در این زمینه، باید گفت که مولوی در صدد آن بوده است که از هرچه در باورهای مذهبی و عرفی مردم آن زمان بوده، استفاده کرده و مطالب خود را با کمک آنها ارائه نماید. در این راه، او علاوه بر قرآن و احادیث مسلم، از روایات جعلی و حتی داستان های خیالی که بیان صریح برخی از آنها با نزاکت و اخلاق نیز سازگار نبوده،[18] چشم پوشی نکرده و به همین دلیل، انتقادات زیادی را برای خود به وجود آورده است. علامه جعفری در این زمینه اظهار می دارد:
"شخصی که گام به این مقام گذارده و تعلیم و تربیت مردم را بر عهده گرفته است، نبایستی آن اندازه سبک و زشت صحبت کند که فاصله میان آن ابیات زشت و سبکش با آن ابیات معنوی و روحانی فوق العاده اش چنان زیاد باشد که مطالعه کننده، جهش غیر مناسبی در مغز خود احساس کند".[19]
ما نیز انتقاد شما و دیگران را می پذیریم و معتقدیم که اگر او از بیان برخی احادیث جعلی و مطالب مبتذل در اشعار خویش، خودداری می کرد، به یقین بر اعتبار و ارزش آنها می افزود.
7. اگرچه واژه های "سماع" و "رقص" در بسیاری ابیات مولوی وجود دارد و برخی از آنها نیز به معنای متداول آن است، اما نمی توان تمام آنها را به رفتار ظاهری افراد مرتبط نمود، بلکه بسیاری از آنها، چون رمز و کنایه ای به کار گرفته شده است. در این اشعار دقت فرمایید:
جسم خاک از عشق در افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد[20]
و یا:
چرخ را در زیر پا آر ای شجاع
بشنو از فوق فلک بانگ سماع[21]
به یقین، رقص و سماع در این اشعار، چیزی نیست که در مرحله اول به ذهن ما خطور می کند، هرچند که موارد دیگری را نیز می توان یافت که او به مراسم سماع صوفیان اشاره نموده،[22] اما با توجه به جایگاه اجتماعی مولوی، نباید شخص او را به عنوان فردی در نظر گرفت که در این گونه مجالس شرکت می کرد.
8. ابیاتی در مثنوی وجود دارد که شیعیان حلب را به دلیل نوع عزاداریشان برای امام حسین (ع) مورد انتقاد قرار می دهد[23] که با توجه به مطالب موجود در همین قسمت از اشعار، نمی توان معتقد بود که مولوی، قیام عاشورا را قبول نداشته است؛ چراکه در بخشی از همان ابیات می خوانیم:
چون که ایشان خسرو دین بوده اند
وقت شادی شد چو بشکستند بند
البته ما در مورد شیوه توصیف مولوی از عزاداری روز عاشورا منتقدیم و نقد او را کاملا مطابق با واقع نمی دانیم، اما با این وجود، به نظر می رسد که او در صدد آن نبوده که به امام حسین (ع) و شهیدان کربلا توهینی روا داشته و یا گریستن بر آنان را امری بیهوده پندارد، بلکه به دنبال این نتیجه بوده که اگر انسان، تنها به ظواهر بسنده کرده و در ورای آن، به پیام عاشورا و پیشرفت معنوی خود نیندیشد، بیشتر باید به حال خود او گریست.
با مروری مجدد در پاسخ اجمالی، چکیده ای از آنچه بیان شد را مطالعه فرمایید.
[1] مائده، 8.
[2] آل عمران، 64، " قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه...".
[3] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج 4، ص 21، ح 6، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1365 ه ش.
[4] آمدی، عبد الواحد، غرر الحکم و درر الکلم، ص 438، ح 10037، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1366 ه ش.
[5] نحل، 106 و آل عمران، 128.
[6] به عنوان نمونه، ر.ک: کافی، ج 7، ص 18، ح 10.
[7] بسیاری از اشعار مثنوی، ترجمه و تفسیری ادبی از قرآن کریم می باشند. برای تحقیق بیشتر در این زمینه، می توانید از نرم افزار مثنوی، تهیه شده توسط مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی استفاده نموده و ارتباط ابیات مثنوی را با آیات قرآن و نیز برخی روایات معتبر ملاحظه فرمایید.
[8] در صورت تمایل می تواند پاسخ 5739 (سایت: 6475) را نیز در این زمینه ملاحظه فرمایید.
[9] مثنوی، دیباچه دفتر پنجم، ص 726، نرم افزار مثنوی، مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی.
[10] به عنوان نمونه، به این فراز از دعای ابو حمزه توجه فرمایید که : "فإن قوما آمنوا بألسنتهم لیحقنوا به دماءهم فأدرکوا ما أملوا و إنا آمنا بک بألسنتنا و قلوبنا....".
[11] مثنوی معنوی، دفتر ششم، ص 1123.
[12] همان، دفتر دوم، ص 214.
[13] همان، دفتر پنجم، ص 867.
[14] به عنوان نمونه، ماجرایی را که نشانگر نوعی کرامت برای معاویه است که در صفحه 288 دفتر دوم ذکر شده است.
[15] ر.ک: مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 35، ص 155 ، مؤسسة الوفاء، بیروت، 1404 ه ق.
[16] به عنوان نمونه، کتاب "ایمان ابی طالب" تألیف شیخ مفید و کتاب دیگری با همین عنوان، تألیف فخار بن معد از دانشمندان قرن هفتم.
[17] مثنوی، دفتر ششم، ص 933.
[18] همان، دفتر پنجم، ص 788.
[19] جعفری، محمد تقی، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، ج 5، ص 441.
[20] مثنوی، دفتر اول، ص 6.
[21] همان، دفتر دوم، ص 260.
[22] همان، دفتر چهارم، ص 588.
[23] همان، دفتر ششم، ص 959.