لطفا صبرکنید
بازدید
7801
7801
آخرین بروزرسانی:
1397/07/29
کد سایت
fa87511
کد بایگانی
104838
نمایه
رفتن امام هادی(ع) در قفس شیرها و ادعای زینب کذابه
طبقه بندی موضوعی
حدیث|تاريخ بزرگان
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
آیا متوکل عباسی برای تفریح، شیعیان را داخل قفس شیرها میانداخت؟!
پرسش
آیا متوکل عباسی برای تفریح شیعیان را جلوی شیرهایش میانداخت؟!
پاسخ اجمالی
در میان خلفای عباسی، متوکل به هرزگی و انجام کارهای عبث و بیهوده شهرت داشت، و با وجود اینکه دیگر فرمانروایان عباسى، اینگونه مجالس خوشگذرانی را علنی نکرده و در برابر مردم، ظاهر را رعایت میکردند، اما متوکل در این زمینه پیشتاز شد؛ برخی رسوم عیاشی را پدید آورد و علاوه بر ارتکاب دیگر انواع آن، به ترویج این مسائل نیز پرداخت، و هیچیک از وزیران و نزدیکان و سردارانش نیز از محدوده شوخى و خوشگذرانى او برکنار نبودند.[1]
با این وجود و اگرچه متوکل ستمهای فراوانی را نسبت به شیعیان انجام میداد، اما اینکه او شیعیان را در قفس شیر انداخته باشد، با جستوجویی که انجام پذیرفت، به گزارشی در این زمینه دست نیافتیم.
البته در یک مورد و در ارتباط با زنی که ادعا میکرد من زینب دختر فاطمه(ع) هستم!، متوکل، حقیقت امر را از امام هادی(ع) جویا شد که مورد تکذیب حضرتشان قرار گرفته و برای اثبات دروغگویی آن زن فرمود: او را در قفس شیران بینداز که اگر او در ادعایش راستگو بوده و از فرزندان فاطمه(ع) باشد، درندگان به او آسیبی نخواهند رساند. خلاصه این ماجرا چنین است:
در زمان متوکل زنی به نام زینب ادعا نمود که او همان زینب دختر حضرت فاطمه(ع) است! متوکل به او گفت: چطور چنین ادعایی میکنی، با آنکه سالیان درازی است که زینب دختر فاطمه(ع) از دنیا رفته و تو زن جوانی هستی؟ آن زن گفت: این معجزه با عنایت و دعای پیامبر خدا(ص) رخ داده و حضرتشان دعا فرمود تا هر چهلسال یکبار، قدرت جوانی به من برگردد! و من تاکنون خود را معرفی نکرده بودم، تا اکنون که به علت نیاز شدید، وادار به افشای این موضوع شدم! متوکل افراد کهنسال بنی هاشم را احضار نموده و ماجرا را با آنان در میان گذاشت. آنان همگی گفتند زینب دختر فاطمه(ع) در فلان سال از دنیا رفته و این ادعای صحیحی نیست. متوکل از زن پرسید: نظرت در اینباره چیست؟ او گفت: این سخن دروغی است و از آنجا که این اعجاز بر آنان پوشیده بود، چنین سخنی میگویند! متوکل رو به بنی هاشم کرد و گفت: آیا جز نقل تاریخی، دلیل دیگری بر فوت زینب(س) نزد شما هست؟ آنان اظهار بیاطلاعی نمودند.
متوکل گفت: به خدا سوگند تا دلیل واضحی بر این صحّت و سقم این مطلب نیابم کاری به این زن ندارم. حاضرین گفتند: امام هادی(ع) را حاضر نما شاید بتواند دلیل قانع کنندهای برای شما بیاورد؟
متوکل دستور داد امام(ع) را حاضر نموده و جریان را به ایشان اطلاع داد، حضرت فرمود: این ادعای دروغی بیش نیست!
و راه حلّ اثبات چنین دروغی آن است که او را در قفس شیران بیندازی، که اگر راستگو باشد، درندگان به او آسیبی نمیرسانند! وقتی این پیشنهاد به آن زن دروغگو ارائه شد، سرباز زده و گفت: او میخواهد مرا نابود سازد! در این هنگام حضرت به متوکل گفت: افراد زیادی در اینجا حضور دارند که خود را از فرزندان فاطمه(ع) میدانند. یکی دیگر از آنها را در قفس بینداز! رنگ از صورت همه پرید و گفتند اگر ایشان راست میگوید: چرا خودشان داخل قفس نمیشوند؟
این پیشنهاد برای متوکّل نیز چندان ناخوشایند نبود، زیرا خود او در دلش تصمیم داشت که در اولین فرصت ممکن، حضرتشان را به شهادت برساند. از اینرو خطاب به ایشان گفت: ای ابو الحسن! چرا خودتان داخل قفس شیر نمیروید؟! حضرت فرمود: انشاء الله خواهم رفت! نردبانی نصب کردند و ایشان وارد قفس شد و شش عدد شیری که آنجا بودند، دور حضرتشان حلقه زده و نشستند و حضرت، دست محبت بر سر آنها کشیده و سپس با اشاره امام(ع) هر کدام به سویی رفتند. وزیر متوکل به او گفت: اینکار به نفع تو نیست. قبل از اینکه این خبر در میان عموم پخش شود، دستور بده تا امام از آنجا خارج شود. متوکل از امام خواست که قفس را ترک نموده و دستور داد تا آن زن دروغگو را میان قفس بیندازند، اما با وساطت مادرش از اینکار صرف نظر نمود.[2]
با این وجود و اگرچه متوکل ستمهای فراوانی را نسبت به شیعیان انجام میداد، اما اینکه او شیعیان را در قفس شیر انداخته باشد، با جستوجویی که انجام پذیرفت، به گزارشی در این زمینه دست نیافتیم.
البته در یک مورد و در ارتباط با زنی که ادعا میکرد من زینب دختر فاطمه(ع) هستم!، متوکل، حقیقت امر را از امام هادی(ع) جویا شد که مورد تکذیب حضرتشان قرار گرفته و برای اثبات دروغگویی آن زن فرمود: او را در قفس شیران بینداز که اگر او در ادعایش راستگو بوده و از فرزندان فاطمه(ع) باشد، درندگان به او آسیبی نخواهند رساند. خلاصه این ماجرا چنین است:
در زمان متوکل زنی به نام زینب ادعا نمود که او همان زینب دختر حضرت فاطمه(ع) است! متوکل به او گفت: چطور چنین ادعایی میکنی، با آنکه سالیان درازی است که زینب دختر فاطمه(ع) از دنیا رفته و تو زن جوانی هستی؟ آن زن گفت: این معجزه با عنایت و دعای پیامبر خدا(ص) رخ داده و حضرتشان دعا فرمود تا هر چهلسال یکبار، قدرت جوانی به من برگردد! و من تاکنون خود را معرفی نکرده بودم، تا اکنون که به علت نیاز شدید، وادار به افشای این موضوع شدم! متوکل افراد کهنسال بنی هاشم را احضار نموده و ماجرا را با آنان در میان گذاشت. آنان همگی گفتند زینب دختر فاطمه(ع) در فلان سال از دنیا رفته و این ادعای صحیحی نیست. متوکل از زن پرسید: نظرت در اینباره چیست؟ او گفت: این سخن دروغی است و از آنجا که این اعجاز بر آنان پوشیده بود، چنین سخنی میگویند! متوکل رو به بنی هاشم کرد و گفت: آیا جز نقل تاریخی، دلیل دیگری بر فوت زینب(س) نزد شما هست؟ آنان اظهار بیاطلاعی نمودند.
متوکل گفت: به خدا سوگند تا دلیل واضحی بر این صحّت و سقم این مطلب نیابم کاری به این زن ندارم. حاضرین گفتند: امام هادی(ع) را حاضر نما شاید بتواند دلیل قانع کنندهای برای شما بیاورد؟
متوکل دستور داد امام(ع) را حاضر نموده و جریان را به ایشان اطلاع داد، حضرت فرمود: این ادعای دروغی بیش نیست!
و راه حلّ اثبات چنین دروغی آن است که او را در قفس شیران بیندازی، که اگر راستگو باشد، درندگان به او آسیبی نمیرسانند! وقتی این پیشنهاد به آن زن دروغگو ارائه شد، سرباز زده و گفت: او میخواهد مرا نابود سازد! در این هنگام حضرت به متوکل گفت: افراد زیادی در اینجا حضور دارند که خود را از فرزندان فاطمه(ع) میدانند. یکی دیگر از آنها را در قفس بینداز! رنگ از صورت همه پرید و گفتند اگر ایشان راست میگوید: چرا خودشان داخل قفس نمیشوند؟
این پیشنهاد برای متوکّل نیز چندان ناخوشایند نبود، زیرا خود او در دلش تصمیم داشت که در اولین فرصت ممکن، حضرتشان را به شهادت برساند. از اینرو خطاب به ایشان گفت: ای ابو الحسن! چرا خودتان داخل قفس شیر نمیروید؟! حضرت فرمود: انشاء الله خواهم رفت! نردبانی نصب کردند و ایشان وارد قفس شد و شش عدد شیری که آنجا بودند، دور حضرتشان حلقه زده و نشستند و حضرت، دست محبت بر سر آنها کشیده و سپس با اشاره امام(ع) هر کدام به سویی رفتند. وزیر متوکل به او گفت: اینکار به نفع تو نیست. قبل از اینکه این خبر در میان عموم پخش شود، دستور بده تا امام از آنجا خارج شود. متوکل از امام خواست که قفس را ترک نموده و دستور داد تا آن زن دروغگو را میان قفس بیندازند، اما با وساطت مادرش از اینکار صرف نظر نمود.[2]
نظرات