لطفا صبرکنید
بازدید
33635
33635
آخرین بروزرسانی:
1392/09/17
کد سایت
id22728
کد بایگانی
44810
نمایه
تفسیر آیات 18 تا 26 سوره کهف
طبقه بندی موضوعی
تفسیر
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
تفسیر آیات 18 تا 26 سوره کهف به صورت خلاصه و فشرده چیست؟
پرسش
تفسیر سوره کهف به صورت اجمالی از آیات 18تا 26 چیست؟
پاسخ اجمالی
آیات 18 تا 26 سوره کهف به بخشی از داستان پر ماجرای اصحاب کهف میپردازد؛ سرگذشت مردان موحد و خداجویی که برای حفظ ایمان خود از دست حاکم مشرک و ستمگر زمانه مجبور شدند تا از میان مردم گریخته و به غاری در دل کوهها پناه برند. این آیات خطاب به پیامبر اکرم(ص) است. خداوند خطاب به رسولش میفرماید آنان پس از فرار از دست حاکمان مشرک و ستمگر به غاری پناه آوردند و در آنجا به طرز عجیبى خفته بودند. سگشان بازوان خود را بر آستانه غار گسترده بود و به آن حالت به خواب رفته بود. خواب اصحاب کهف، به مدت سیصد سال به درازا کشید. پس از خواب طولانی آنان را بیدار کردیم تا این بیداری حجت و دلیلی باشد بر زنده نمودن انسانها در قیامت. تعداد اصحاب کهف، چگونگی رفتن یکی از آنها پس از بیداری به شهر برای تهیه غذا، اطلاع یافتن مردم از بیداری آنها و... از مطالبی است که در این آیات به آنها اشاره شده است.
پاسخ تفصیلی
آیات 18 تا 26 سوره کهف به بخشی از داستان پر ماجرای اصحاب کهف میپردازد؛ سرگذشت مردان موحد و خداجویی که برای حفظ ایمان خود از دست حاکم مشرک و ستمگر زمانه مجبور شدند تا از میان مردم گریخته؛ زندگی و مظاهر دنیا را ترک نموده و به غاری در دل کوهها پناه برند؛ آنان با این کار هم ایمان خود را حفظ کرده و هم درسی به تمام تاریخ دادهاند که انسان میتواند در عین حال که در دربار پادشاه ظالم و مشرک دارای پست و مقام است، ایمانش را حفظ کند و در صورت در خطر بودن ایمان، پست و مقام را رها کرده و در سختترین شرایط از ایمان و اعتقادش حفاظت نماید.
1. آیه 18: در وصف خواب اصحاب کهف، خطاب به پیامبر اسلام(ص) و تمام کسانی است که این آیه را میخوانند و یا میشنوند. در این آیه میفرماید اصحاب کهف در درون غار به طرز عجیبى خفته بودند؛ چشمانشان باز بود در حالی که به خواب عمیقى فرو رفته بودند، و کسى که آنها را مىدید گمان مىکرد که بیدارند. خداوند میفرماید ما آنها را به راست و چپ مىگردانیدیم. معمولاً کسى که در خواب است به این طرف و آن طرف مىغلتد، و خدا در این مدت طولانى آنها را به چپ و راست حرکت مىداد تا آثار حیات در آنها باقى بماند که اگر در این مدت حرکتى نداشتند طبعاً بدن آنها دچار فرسودگی میشد.
سگشان بازوان خود را بر آستانه غار گسترده بود و به آن حالت به خواب رفته بود. خداوند قیافه آنها را طورى قرار داده بود که بیننده از آنها وحشت مىکرد و جرأت آنرا نداشت که به سوى آنها برود و به آنها دست بزند. قرآن مىفرماید: اگر به آنان مىنگریستى از آنان مىگریختى و سراسر وجودت آکنده از ترس و وحشت مىشد؛ به همین سبب بود که وقتى سپاه دقیانوس در جستوجوى آنها به آن غار رسیدند، از دیدن آنها چنان وحشت کردند که نتوانستند به آنان نزدیک شوند و آنها را به حال خود رها ساختند.
2. آیه 19: به بیدارى بعد از یک خواب طولانى آنها میپردازد. خواب اصحاب کهف آنقدر طولانى شد که به حساب سالهاى شمسى سیصد سال و به حساب سالهاى قمرى سیصد و نه سال در آن غار به درازا کشید؛ از این رو شبیه مرگ بود، و بیداریشان نیز مانند رستاخیز؛ لذا در این آیه، قرآن کریم میفرماید و اینگونه آنها را بر انگیختیم: «وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ». یعنى همانگونه که قادر بودیم آنها را در چنین خواب طولانى فرو بریم، آنها را به بیدارى باز گرداندیم. ما آنها را از خواب بر انگیختیم تا از یکدیگر سؤال کنند. یکى از آنها پرسید فکر مىکنید چه مدت خوابیدهایم؟! آنها گفتند یک روز یا بخشى از یک روز خوابیدیم. ولى سرانجام چون نتوانستند دقیقاً بدانند مدت خوابشان چقدر بود، گفتند پروردگار ما از مدت خوابمان آگاهتر است.
پس از بیداری و پس از این گفتوگو، سخت احساس گرسنگى و نیاز به غذا مىکردند؛ چون ذخیرههاى بدن آنها تمام شده بود؛ لذا نخستین پیشنهادشان این بود سکه نقرهاى را که با خود داریم به دست یکى از نفرات خود دهیم و او را به شهر روانه کنیم، تا برود و ببیند کدامین فروشنده غذاى پاکترى دارد، به مقدار روزى و نیاز براى ما غذا تهیه کند. اما باید دقت کند تا هیچکس را از وضع ما آگاه نسازد.
3. آیه 20: به دلیل مخفی ماندن هویتشان میپردازد و میگوید؛ چرا نباید کسی از وضعشان آگاه شود؛ چون اگر دشمنان از وضع آنها آگاه میشدند و بر آنها دست مییافتند، یا سنگسارشان مىکردند یا به آیین خویش(آیین بتپرستى) باز مىگردانند، و در آن صورت هرگز روى نجات و رستگارى را نخواهند دید: «وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً».
4. آیه 21: میفرماید؛ و این چنین مردم را از حال اصحاب کهف آگاه ساختیم تا بصیرتشان به قدرت ما فزونى یابد و بدانند که به سوى ما بر مىگردند و وعده خدا به برانگیختن و زنده کردن بعد از مرگ حقّ است و هیچ شکى در آمدن روز قیامت نیست.
به زودى داستان هجرت این گروه از مردان خداجو و موحد در آن محیط، در همه جا پیچید، و شاه جبّار سخت برآشفت؛ لذا دستور داد مأموران مخصوص همه جا را به جستوجوى آنها بپردازند، و اگر ردّ پایى یافتند آنان را تا دستگیریشان تعقیب کنند، و به مجازات برسانند.
به هر حال یکى از آنها براى تهیه خوراکى به شهر آمد. او وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب باز ماند، شکل ساختمانها به کلى دگرگون شده، قیافهها همه ناشناس، لباسها طرز جدیدى پیدا کرده، و حتى طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده است، ویرانههاى دیروز تبدیل به قصرها و قصرهاى دیروز به ویرانهها مبدل گردید! او هنوز فکر مىکند خوابشان در غار یک روز یا نصف روز بوده، پس این همه دگرگونى چرا! تعجب او هنگامى به نهایت رسید که دست در جیب کرد تا بهاى غذایى را که خریده بود بپردازد، فروشنده چشمش به سکهاى افتاد که به سیصد سال قبل تعلق داشت، و شاید نام «دقیانوس» شاه جبار آن زمان بر آن نقش بسته بود، هنگامى که توضیح خواست، او در جواب گفت تازگى این سکه را به دست آوردهام! و خود او نیز متوجه شد که او و یارانش در چه خواب عمیق و طولانى فرو رفته بودند. البته مردم داستان خواب رفتن هفت نفر از موحّدان را در زمان دقیانوس، سینه به سینه شنیده بودند و با دیدن این شخص و پرس و جوهایى که از او کردند، دانستند که او یکى از آن هفت نفر است و از حال آنان مطلع شدند.
این مسئله مانند بمب در شهر صدا کرد، و زبان به زبان در همه جا پیچید. جمعى از آنها نمىتوانستند باور کنند که انسان بعد از مردن به زندگى باز مىگردد، اما ماجراى خواب اصحاب کهف دلیل محکمی شد براى آنها که طرفدار معاد جسمانى بودند؛ لذا قرآن در این آیه مىگوید و این چنین مردم را متوجه حال آنها کردیم، تا بدانند که وعده خداوند (در مورد رستاخیز) حق است: «وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ». و در پایان جهان و قیام قیامت شکى نیست: «وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها».
این خواب و بیدارى از پارهاى جهات از مردن و بازگشتن به حیات، عجیبتر بود؛ زیرا صدها سال بر آنها گذشت و بدنشان نپوسید، در حالى که نه غذایى خوردند و نه آبى نوشیدند. آیا این دلیل بر قدرت خدا بر هر چیز و هر کار نیست؟ حیات بعد از مرگ با توجه به چنین صحنهاى مسلماً امکان پذیر است.
مأمور خرید غذا به سرعت به غار باز گشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت، همگى در تعجب عمیق فرو رفتند، تحمل این زندگى براى آنها سخت و ناگوار بود، از خدا خواستند که چشم از این جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنین شد. آنها چشم از جهان پوشیدند و جسدهاى آنها در غار مانده بود که مردم به سراغشان آمدند.
در اینجا نزاع و کشمکش بین طرفداران مسئله معاد جسمانى و مخالفان آنها در گرفت، مخالفان سعى داشتند که مسئله خواب و بیدارى اصحاب کهف به زودى به دست فراموشى سپرده شود، و این دلیل محکم را از دست موافقان بگیرند.
قرآن در این باره مىگوید در آن هنگام که میان خود در باره کار خویش نزاع داشتند گروهى مىگفتند بنایى بر آنان بسازید - تا براى همیشه از نظر پنهان شوند و از آنها سخن نگویید که- پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است. ولى آنها که از رازشان آگاهى یافتند -و آنرا دلیلى بر رستاخیز دیدند- گفتند ما مسجدى در کنار (مدفن) آنها مىسازیم تا خاطره آنان فراموش نشود.
5. آیه 22: این آیه به پارهاى از اختلافات اشاره مىکند که در میان مردم در مورد اصحاب کهف وجود دارد، از جمله، در باره تعداد آنها مىگوید؛ گروهى از مردم خواهند گفت آنها سه نفر بودند که چهارمینشان سگشان بود: «سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ».
(گروهى) مىگویند پنج نفر بودند که ششمین آنها سگ آنها بود: «وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ».
همه اینها سخنانى بدون دلیل و انداختن تیر در تاریکى است: «رَجْماً بِالْغَیْبِ».
و (گروهى) مىگویند آنها هفت نفر بودند و هشتمین آنها سگ آنها بود: «وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ».
بگو پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است: «قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ».
جز گروه کمى تعداد آنها را نمىدانند: «ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ».
در پایان آیه اضافه مىکند، پس در باره آنها جز با دلیل سخن مگو: «فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً».
یعنى آنچنان با آنها منطقى و مستدل سخن بگو که برترى منطق تو آشکار گردد، و از هیچکس در باره (تعداد اصحاب کهف) سؤال مکن: «وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً».
6. آیه 23: این آیه یک دستور کلى به پیامبر(ص) مىدهد که هرگز در مورد کارى نگو من فردا آنرا انجام مىدهم: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً».
7. آیه 24: به دنبال آیه قبل میگوید؛ مگر اینکه آنکار را به خواست و مشیت خداوند مقید سازی و بگویی: «إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ». یعنى در رابطه با اخبار آینده و تصمیم بر انجام کارها، حتماً جمله «ان شاء اللّه» را اضافه کن؛ چرا که تو هرگز در تصمیمگیرى مستقل نیستى و اگر خدا نخواهد هیچکس توانایى بر هیچکار را ندارد. دیگر اینکه خبر دادن قطعى براى انسان که قدرتش محدود است و احتمال ظهور موانع مختلف مىرود صحیح و منطقى نیست، و چه بسا دروغ از آب در آید، مگر اینکه با جمله «ان شاء اللّه» همراه باشد.
سپس به دنبال این جمله، مىگوید هنگامى که یاد خدا را فراموش کردى -بعد که متوجه شدى- پروردگارت را به خاطر بیاور: «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ».
این جمله اشاره به این دارد که اگر به دلیل فراموشى جمله «ان شاء اللّه» را نگفتی، هر موقع به یادت آمد فوراً جبران کن و بگو ان شاء اللّه، که اینکار، گذشته را جبران خواهد کرد.[1] و بگو امیدوارم که پروردگارم مرا به راهى روشنتر از این هدایت کند: «وَ قُلْ عَسى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً».
8. آیه 25: مدت خواب اصحاب کهف را بیان میکند؛ چرا که درباره مدت خوابیدن اصحاب کهف، میان اهل کتاب اختلاف نظر وجود داشت. از قرائن موجود در آیات گذشته اجمالاً به دست آمد که خواب اصحاب کهف یک خواب بسیار طولانى بود. این موضوع حس کنجکاوی هر شنوندهاى را بر مىانگیزد و مىخواهد دقیقاً بداند آنها چند سال در این خواب طولانى بودهاند؟ قرآن کریم در این آیه با قاطعیت اظهار مىدارد که اصحاب کهف در آن غار، سیصد و نه سال درنگ کردند.
قابل توجه اینکه تعبیر قرآن در این باره چنین است که آنها سیصد سال در غار درنگ کردند و نُه سال بر آن افزودند: «وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً».
در روایتى از امام علی(ع) نقل شده است که قرآن با این تعبیر به اختلاف سالهاى شمسى و قمرى اشاره مىکند،[2] یعنى اصحاب کهف به حساب سالهاى شمسى سیصد سال و به حساب سالهاى قمرى سیصد و نه سال در آن غار بودند.
بنابر این مجموع مدت توقف و خواب آنها در غار سیصد و نه سال بود.
9. آیه 26: سپس براى اینکه به گفتوگوهاى مختلف مردم در این باره پایان دهد مىگوید، بگو خداوند از مدت توقف آنها آگاهتر است: «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا»؛ چرا که غیب آسمانها و زمین از آن او است: «لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».
کسى که از پنهان و آشکار، در مجموعه جهان هستى با خبر است، چگونه ممکن است از مدت توقف اصحاب کهف آگاه نباشد. براستى او چه بینا و چه شنوا است؛ به همین دلیل آنها (ساکنان آسمانها و زمین) هیچ ولى و سرپرستى جز او ندارند: «ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ».
و در پایان آیه اضافه مىکند که او هیچکس را در حکم خود شرکت نمىدهد: «وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً». یعنى در صادر کردن حکمى با کسى مشورت نمىکند، چون او به تمام اسرار و حقایقِ پنهان و آشکار آگاه است.[3]
1. آیه 18: در وصف خواب اصحاب کهف، خطاب به پیامبر اسلام(ص) و تمام کسانی است که این آیه را میخوانند و یا میشنوند. در این آیه میفرماید اصحاب کهف در درون غار به طرز عجیبى خفته بودند؛ چشمانشان باز بود در حالی که به خواب عمیقى فرو رفته بودند، و کسى که آنها را مىدید گمان مىکرد که بیدارند. خداوند میفرماید ما آنها را به راست و چپ مىگردانیدیم. معمولاً کسى که در خواب است به این طرف و آن طرف مىغلتد، و خدا در این مدت طولانى آنها را به چپ و راست حرکت مىداد تا آثار حیات در آنها باقى بماند که اگر در این مدت حرکتى نداشتند طبعاً بدن آنها دچار فرسودگی میشد.
سگشان بازوان خود را بر آستانه غار گسترده بود و به آن حالت به خواب رفته بود. خداوند قیافه آنها را طورى قرار داده بود که بیننده از آنها وحشت مىکرد و جرأت آنرا نداشت که به سوى آنها برود و به آنها دست بزند. قرآن مىفرماید: اگر به آنان مىنگریستى از آنان مىگریختى و سراسر وجودت آکنده از ترس و وحشت مىشد؛ به همین سبب بود که وقتى سپاه دقیانوس در جستوجوى آنها به آن غار رسیدند، از دیدن آنها چنان وحشت کردند که نتوانستند به آنان نزدیک شوند و آنها را به حال خود رها ساختند.
2. آیه 19: به بیدارى بعد از یک خواب طولانى آنها میپردازد. خواب اصحاب کهف آنقدر طولانى شد که به حساب سالهاى شمسى سیصد سال و به حساب سالهاى قمرى سیصد و نه سال در آن غار به درازا کشید؛ از این رو شبیه مرگ بود، و بیداریشان نیز مانند رستاخیز؛ لذا در این آیه، قرآن کریم میفرماید و اینگونه آنها را بر انگیختیم: «وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ». یعنى همانگونه که قادر بودیم آنها را در چنین خواب طولانى فرو بریم، آنها را به بیدارى باز گرداندیم. ما آنها را از خواب بر انگیختیم تا از یکدیگر سؤال کنند. یکى از آنها پرسید فکر مىکنید چه مدت خوابیدهایم؟! آنها گفتند یک روز یا بخشى از یک روز خوابیدیم. ولى سرانجام چون نتوانستند دقیقاً بدانند مدت خوابشان چقدر بود، گفتند پروردگار ما از مدت خوابمان آگاهتر است.
پس از بیداری و پس از این گفتوگو، سخت احساس گرسنگى و نیاز به غذا مىکردند؛ چون ذخیرههاى بدن آنها تمام شده بود؛ لذا نخستین پیشنهادشان این بود سکه نقرهاى را که با خود داریم به دست یکى از نفرات خود دهیم و او را به شهر روانه کنیم، تا برود و ببیند کدامین فروشنده غذاى پاکترى دارد، به مقدار روزى و نیاز براى ما غذا تهیه کند. اما باید دقت کند تا هیچکس را از وضع ما آگاه نسازد.
3. آیه 20: به دلیل مخفی ماندن هویتشان میپردازد و میگوید؛ چرا نباید کسی از وضعشان آگاه شود؛ چون اگر دشمنان از وضع آنها آگاه میشدند و بر آنها دست مییافتند، یا سنگسارشان مىکردند یا به آیین خویش(آیین بتپرستى) باز مىگردانند، و در آن صورت هرگز روى نجات و رستگارى را نخواهند دید: «وَ لَنْ تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً».
4. آیه 21: میفرماید؛ و این چنین مردم را از حال اصحاب کهف آگاه ساختیم تا بصیرتشان به قدرت ما فزونى یابد و بدانند که به سوى ما بر مىگردند و وعده خدا به برانگیختن و زنده کردن بعد از مرگ حقّ است و هیچ شکى در آمدن روز قیامت نیست.
به زودى داستان هجرت این گروه از مردان خداجو و موحد در آن محیط، در همه جا پیچید، و شاه جبّار سخت برآشفت؛ لذا دستور داد مأموران مخصوص همه جا را به جستوجوى آنها بپردازند، و اگر ردّ پایى یافتند آنان را تا دستگیریشان تعقیب کنند، و به مجازات برسانند.
به هر حال یکى از آنها براى تهیه خوراکى به شهر آمد. او وارد شهر شد ولى دهانش از تعجب باز ماند، شکل ساختمانها به کلى دگرگون شده، قیافهها همه ناشناس، لباسها طرز جدیدى پیدا کرده، و حتى طرز سخن گفتن و آداب و رسوم مردم عوض شده است، ویرانههاى دیروز تبدیل به قصرها و قصرهاى دیروز به ویرانهها مبدل گردید! او هنوز فکر مىکند خوابشان در غار یک روز یا نصف روز بوده، پس این همه دگرگونى چرا! تعجب او هنگامى به نهایت رسید که دست در جیب کرد تا بهاى غذایى را که خریده بود بپردازد، فروشنده چشمش به سکهاى افتاد که به سیصد سال قبل تعلق داشت، و شاید نام «دقیانوس» شاه جبار آن زمان بر آن نقش بسته بود، هنگامى که توضیح خواست، او در جواب گفت تازگى این سکه را به دست آوردهام! و خود او نیز متوجه شد که او و یارانش در چه خواب عمیق و طولانى فرو رفته بودند. البته مردم داستان خواب رفتن هفت نفر از موحّدان را در زمان دقیانوس، سینه به سینه شنیده بودند و با دیدن این شخص و پرس و جوهایى که از او کردند، دانستند که او یکى از آن هفت نفر است و از حال آنان مطلع شدند.
این مسئله مانند بمب در شهر صدا کرد، و زبان به زبان در همه جا پیچید. جمعى از آنها نمىتوانستند باور کنند که انسان بعد از مردن به زندگى باز مىگردد، اما ماجراى خواب اصحاب کهف دلیل محکمی شد براى آنها که طرفدار معاد جسمانى بودند؛ لذا قرآن در این آیه مىگوید و این چنین مردم را متوجه حال آنها کردیم، تا بدانند که وعده خداوند (در مورد رستاخیز) حق است: «وَ کَذلِکَ أَعْثَرْنا عَلَیْهِمْ لِیَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ». و در پایان جهان و قیام قیامت شکى نیست: «وَ أَنَّ السَّاعَةَ لا رَیْبَ فِیها».
این خواب و بیدارى از پارهاى جهات از مردن و بازگشتن به حیات، عجیبتر بود؛ زیرا صدها سال بر آنها گذشت و بدنشان نپوسید، در حالى که نه غذایى خوردند و نه آبى نوشیدند. آیا این دلیل بر قدرت خدا بر هر چیز و هر کار نیست؟ حیات بعد از مرگ با توجه به چنین صحنهاى مسلماً امکان پذیر است.
مأمور خرید غذا به سرعت به غار باز گشت و دوستان خود را از ماجرا آگاه ساخت، همگى در تعجب عمیق فرو رفتند، تحمل این زندگى براى آنها سخت و ناگوار بود، از خدا خواستند که چشم از این جهان بپوشند و به جوار رحمت حق منتقل شوند و چنین شد. آنها چشم از جهان پوشیدند و جسدهاى آنها در غار مانده بود که مردم به سراغشان آمدند.
در اینجا نزاع و کشمکش بین طرفداران مسئله معاد جسمانى و مخالفان آنها در گرفت، مخالفان سعى داشتند که مسئله خواب و بیدارى اصحاب کهف به زودى به دست فراموشى سپرده شود، و این دلیل محکم را از دست موافقان بگیرند.
قرآن در این باره مىگوید در آن هنگام که میان خود در باره کار خویش نزاع داشتند گروهى مىگفتند بنایى بر آنان بسازید - تا براى همیشه از نظر پنهان شوند و از آنها سخن نگویید که- پروردگارشان از وضع آنها آگاهتر است. ولى آنها که از رازشان آگاهى یافتند -و آنرا دلیلى بر رستاخیز دیدند- گفتند ما مسجدى در کنار (مدفن) آنها مىسازیم تا خاطره آنان فراموش نشود.
5. آیه 22: این آیه به پارهاى از اختلافات اشاره مىکند که در میان مردم در مورد اصحاب کهف وجود دارد، از جمله، در باره تعداد آنها مىگوید؛ گروهى از مردم خواهند گفت آنها سه نفر بودند که چهارمینشان سگشان بود: «سَیَقُولُونَ ثَلاثَةٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ».
(گروهى) مىگویند پنج نفر بودند که ششمین آنها سگ آنها بود: «وَ یَقُولُونَ خَمْسَةٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ».
همه اینها سخنانى بدون دلیل و انداختن تیر در تاریکى است: «رَجْماً بِالْغَیْبِ».
و (گروهى) مىگویند آنها هفت نفر بودند و هشتمین آنها سگ آنها بود: «وَ یَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ».
بگو پروردگار من از تعداد آنها آگاهتر است: «قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ».
جز گروه کمى تعداد آنها را نمىدانند: «ما یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ».
در پایان آیه اضافه مىکند، پس در باره آنها جز با دلیل سخن مگو: «فَلا تُمارِ فِیهِمْ إِلَّا مِراءً ظاهِراً».
یعنى آنچنان با آنها منطقى و مستدل سخن بگو که برترى منطق تو آشکار گردد، و از هیچکس در باره (تعداد اصحاب کهف) سؤال مکن: «وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً».
6. آیه 23: این آیه یک دستور کلى به پیامبر(ص) مىدهد که هرگز در مورد کارى نگو من فردا آنرا انجام مىدهم: «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً».
7. آیه 24: به دنبال آیه قبل میگوید؛ مگر اینکه آنکار را به خواست و مشیت خداوند مقید سازی و بگویی: «إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ». یعنى در رابطه با اخبار آینده و تصمیم بر انجام کارها، حتماً جمله «ان شاء اللّه» را اضافه کن؛ چرا که تو هرگز در تصمیمگیرى مستقل نیستى و اگر خدا نخواهد هیچکس توانایى بر هیچکار را ندارد. دیگر اینکه خبر دادن قطعى براى انسان که قدرتش محدود است و احتمال ظهور موانع مختلف مىرود صحیح و منطقى نیست، و چه بسا دروغ از آب در آید، مگر اینکه با جمله «ان شاء اللّه» همراه باشد.
سپس به دنبال این جمله، مىگوید هنگامى که یاد خدا را فراموش کردى -بعد که متوجه شدى- پروردگارت را به خاطر بیاور: «وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ».
این جمله اشاره به این دارد که اگر به دلیل فراموشى جمله «ان شاء اللّه» را نگفتی، هر موقع به یادت آمد فوراً جبران کن و بگو ان شاء اللّه، که اینکار، گذشته را جبران خواهد کرد.[1] و بگو امیدوارم که پروردگارم مرا به راهى روشنتر از این هدایت کند: «وَ قُلْ عَسى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبِّی لِأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً».
8. آیه 25: مدت خواب اصحاب کهف را بیان میکند؛ چرا که درباره مدت خوابیدن اصحاب کهف، میان اهل کتاب اختلاف نظر وجود داشت. از قرائن موجود در آیات گذشته اجمالاً به دست آمد که خواب اصحاب کهف یک خواب بسیار طولانى بود. این موضوع حس کنجکاوی هر شنوندهاى را بر مىانگیزد و مىخواهد دقیقاً بداند آنها چند سال در این خواب طولانى بودهاند؟ قرآن کریم در این آیه با قاطعیت اظهار مىدارد که اصحاب کهف در آن غار، سیصد و نه سال درنگ کردند.
قابل توجه اینکه تعبیر قرآن در این باره چنین است که آنها سیصد سال در غار درنگ کردند و نُه سال بر آن افزودند: «وَ لَبِثُوا فِی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً».
در روایتى از امام علی(ع) نقل شده است که قرآن با این تعبیر به اختلاف سالهاى شمسى و قمرى اشاره مىکند،[2] یعنى اصحاب کهف به حساب سالهاى شمسى سیصد سال و به حساب سالهاى قمرى سیصد و نه سال در آن غار بودند.
بنابر این مجموع مدت توقف و خواب آنها در غار سیصد و نه سال بود.
9. آیه 26: سپس براى اینکه به گفتوگوهاى مختلف مردم در این باره پایان دهد مىگوید، بگو خداوند از مدت توقف آنها آگاهتر است: «قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا»؛ چرا که غیب آسمانها و زمین از آن او است: «لَهُ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ».
کسى که از پنهان و آشکار، در مجموعه جهان هستى با خبر است، چگونه ممکن است از مدت توقف اصحاب کهف آگاه نباشد. براستى او چه بینا و چه شنوا است؛ به همین دلیل آنها (ساکنان آسمانها و زمین) هیچ ولى و سرپرستى جز او ندارند: «ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ».
و در پایان آیه اضافه مىکند که او هیچکس را در حکم خود شرکت نمىدهد: «وَ لا یُشْرِکُ فِی حُکْمِهِ أَحَداً». یعنى در صادر کردن حکمى با کسى مشورت نمىکند، چون او به تمام اسرار و حقایقِ پنهان و آشکار آگاه است.[3]
[1]. در روایت آمده است؛ این فرمان از آن جهت به پیامبر اسلام(ص) داده شده که در جریان پرسش از داستان اصحاب کهف، آنحضرت بدون گفتن انشاء اللَّه به مردم قول داد که داستان آنها را خواهد گفت، ولى چندین روز سپرى شد و وحى الهى به او نازل نگردید تا جایى که مردم مأیوس شدند و بالاخره وحى نازل گردید و داستان اصحاب کهف از جانب خداوند تشریح شد و در ضمن آن به پیامبر فرمان داده شد که همواره انشاء اللَّه بگوید. پس از این دستور، تذکر مىدهد که هر گاه گفتن انشاء اللَّه را فراموش کردى پروردگارت را یاد کن؛ یعنى هر گاه به یادت آمد، آنرا بگو. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 711- 712، ناصر خسرو، تهران، چاپ سوم، 1372 ش.
[2]. «روی أن یهودیا سأل علی بن أبی طالب (ع) عن مدة لبثهم فأخبر بما فی القرآن فقال أنا نجد فی کتابنا ثلاثمائة فقال (ع) ذاک بسنی الشمس و هذا بسنی القمر». مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج 6، ص 715.
[3]. ر ک: مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 12، ص 369- 393، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 1374ش؛ بابایى، احمد على، برگزیده تفسیر نمونه، ج 3، ص 31- 36، دار الکتب الاسلامیه، تهران، چاپ سیزدهم، 1382 ش؛ جعفری، یعقوب، کوثر، ج 6، ص 399 – 400.
ترجمه پرسش در سایر زبانها
نظرات