جستجوی پیشرفته
بازدید
9294
آخرین بروزرسانی: 1397/07/09
خلاصه پرسش
روایاتی که حضرات آدم(ع) هنگام خروج از بهشت ، یعقوب(ع) هنگام دوری از فرزندش، یوسف(ع) در زندان، فاطمه(س) و سجّاد(ع) به خاطر پدرانشان را به عنوان بکّاؤون(بسیار گریه‌کنندگان) معرفی می‌کند، تا چه اندازه معتبر است؟
پرسش
آیا روایت «بکائون خمسه» دارای درجه اعتبار قوی است؟
پاسخ اجمالی
روایتی در برخی منابع وجود دارد که برخی از شخصیّت‌های والای معصوم، آن‌قدر گریه کردند که به «بکّاء(بسیار گریان)» شناخته شده‌اند. «بکّاء» صیغه مبالغه «باکی» به معنای گریان است:
از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمود: «کسانی که بسیار گریان بودند، پنج نفرند: آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه دختر حضرت محمد و على بن الحسین(امام سجاد). آدم(ع)، به جهت [بیرون رفتن از] بهشت [به اندازه‌ای] گریه کرد که در گونه‌اش اثر گریه‌ای چون نهر پدید آمد. یعقوب(ع)، بر یوسف(ع) آن‌قدر گریست تا بینایی خود را از دست داد و به او گفتند: "به خدا سوگند که تو آن‌قدر یاد یوسف می‌کنى تا مشرف به مرگ شوى، یا بمیرى!".[1] یوسف نیز برای یعقوب آن‌قدر گریست که دیگر زندانیان به او گفتند: یا روز گریه کن و شب آرام باش یا شب گریه کن و روز آرام باش و او نیز برای آرامش آنان این موضوع را پذیرفت. فاطمه(س)، به خاطر رسول خدا(ص) چنان گریه کرد که مردم مدینه اذیت شدند و به او گفتند گریه‏ زیاد تو، ما را آزار می‌دهد؛ لذا آن‌‌حضرت بر سر قبر شهیدان می‌رفت و تا می‌خواست گریه می‌کرد. على بن الحسین(ع)، بیست سال برای حسین(ع) گریه کرد و هر خوراکى نزد آن‌حضرت قرار می‌دادند، گریه می‌کرد. تا یکى از خدمت‌گذاران به آن‌حضرت گفت: ای پسر پیامبر خدا! می‌ترسم خود را نابود کنید. امام در جواب او فرمود: "من غم و اندوهم را تنها به خدا شکوه می‌کنم؛ و از خدا چیزهایى می‌دانم که شما نمی‌دانید،[2] من هر وقت به یاد قتلگاه فرزندان فاطمه می‌افتم، گریه مرا فرا می‌گیرد».[3]
در ارتباط با این روایت باید گفت؛ اصل گریستن زیاد - حتی به دلیل امور عاطفی - ایرادی شرعی ندارد و از میان افرادی که در روایت بالا از آنان یاد شده،‌ ماجرای گریستن حضرت یعقوب(ع) برای دوری فرزندش که منجر به نابینایی ایشان شد، در قرآن کریم نیز گزارش شده است.
بخشی از محتوای این گزارش - مانند گریه کردن امام علی بن حسین(ع) - در روایات صحیح و قابل استناد دیگر وجود دارد.[4]
به هر حال، از منابع کهن، تفسیر عیاشی(م 320ق) نیز قبل از صدوق به صورت مختصرتر به روایت بکّاؤون خمس اشاره کرده است. [5] و در منابع متأخر نیز این روایت یا به نقل از عیاشی، یا به نقل از صدوق و یا بدون سند نقل شده است.
در پایان باید گفت که روایت بالا از آن جهت که در کتب معتبری مانند کتاب‌های شیخ صدوق(م 381 ق) نیز نقل شده است،[6] دارای ارزش استنادی می‌باشد، اما با توجه به معیارهای دانش رجال، از جهت سندی، آن‌را روایتی ضعیف ارزیابی می‌کنند.[7]

[1]. یوسف، 85.
[2]. یوسف، 86.
[3]. صدوق، محمد بن علی، الامالی، ص 140، بیروت، اعلمی، چاپ پنجم، 1400ق.
[4]. صدوق، محمد بن على‏، الخصال، ج ‏2، ص 518، قم، مؤسسه نشر اسلامی، چاپ اول‏، 1362ش.
[5]. عیاشى، محمد بن مسعود، التفسیر، ج ‏2، ص 188، تهران، المطبعة العلمیة، چاپ اول‏، 1380ق. 
[6]. علاوه بر امالی، در کتاب خصال صدوق نیز آمده است: صدوق، محمد بن على‏، الخصال، ج ‏1، ص 272 - 273، قم، مؤسسه نشر اسلامی، چاپ اول‏، 1362ش. 
[7]. به جهت «محمد بن سهل بجرانی» که در سلسله سند آن وجود دارد که شخص مجهولی است. به علاوه؛ حدیث مذکور، مرفوعه است.
نظرات
تعداد نظر 0
لطفا مقدار را وارد نمایید
مثال : Yourname@YourDomane.ext
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید

پرسش های اتفاقی

پربازدیدترین ها