لطفا صبرکنید
31615
- اشتراک گذاری
«اسلام» در لغت به معناى تسلیم محض و بى چون و چرا، در مقابل خداوند است. «دین» نیز بیانگر انتظارات خداوند از بشر در زمینۀ افکار و حالات و کردار فردى و اجتماعى او و نیز نحوه ارتباط او با خود و دیگران و خداوند است. از این رو لازمه پذیرش هر دینى -در هر عصرى به پیامبر همان عصر - تسلیم محض بودن در مقابل همان دین است، که با آمدن دین جدید بندگان موظفند بنا به اقتضای دین قبلى و لازمه اش، به دین جدید روى آورده و تسلیم آن باشند. پس مى توان گفت که، در طول تاریخ بشریّت، همۀ انبیا مبلّغ یک دین (اسلام) بوده اند، بدون این که از این جهت بین ایشان تفاوتى باشد، گرچه در فضیلت و مقام عنداللَّه یکسان نیستند، و نمى توان با آمدن شریعت جدید بر شریعت قبل باقى ماند.
با توجه به مطالب فوق وقتى انبیا و شرایع آنها به پیامبر اکرم(ص) و دین اسلام ختم شدهاند و این دین، جهانى و جاودانه است، اگر کسى واقعاً خود را دیندار و مطیع و تسلیم محض خدا مى داند، اعم از یهود و نصارى و مشرکان او باید پذیراى دین ناب محمدى(ص) گردد تا دینش مرضىّ حق تعالی باشد و از او پذیرفته شود و در مقابل افکار و حالات و کردار نیکو، به او ثواب داده شود و به درجات بهشت نایل شود! از این رو، پس از بعثت رسول اکرم(ص) و کمال دین اسلام، هیچ دین دیگرى مقبول حق و مأجور نیست.
عبارت «بَغْیاً بَیْنَهُم» در آیۀ شریفه، بیان این است که چرا در میان اهل کتاب بعد از دست یابی به علم و حقیقت، از حق روگردان شده و میانشان اختلاف افتاده است. این مخالفت که اهل کتاب با اسلام کرده و منکر پیامبر اسلام شدند، به دلیل ظلم و ستم و حسدی است که در میان آنها بود و اجازه نمی داد پیامبر را بپذیرند.
تسلیم در برابر خداوند داراى مراتب و درجات متفاوتى است:
1. تسلیم تکوینى کل موجودات از جمله انسان، در برابر خداوند: بدین معنا که خلق و تبدلات و تغییرات تکوینى آنها و نیز کیفیت و جنسیت آنها و بالأخره مرگ آنها هیچ یک به آنها واگذار نشده و همه جبراً تسلیم تقدیر و خلق و تدبیر و ملک و ربوبیّت اویند.[1]
به این معنا حتى معاندان و مشرکان و کفار و منافقین هم در این تکوین، چه بخواهند و چه نخواهند و چه بدانند یا ندانند، تسلیم محض اویند و در این قدرت تخطّى ندارند.[2]
2. اسلام به معناى این که فطرت انسان اگر تحت تعالیم و تربیت غلط قرار نگیرد، خداجو است و در مقابل خالق و رازق و مدبر و مالک مطلق خویش خاضع و منقاد و تسلیم محض است و طبعاً به توحید گرایش مى یابد و از انحراف و شرک مى رهد. همین اسلام باطنى است که ابراهیم(ع) را به ملکوت آسمان ها مى رساند و از جان و دل ندا مى دهد که: «من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمانها و زمین را آفریده من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم!».[3]
3. اسلام، به معناى تسلیم دین [امر و نهى تشریعى خداوند در زمینه افکار و حالات و رفتار] بودن: بدون هیچ گونه چون و چرا و بدون تبعیض بین تعالیم معارفى و عملى و اخلاقى خداوند، عمل به بعضى و ترک بعض دیگر شود. این تسلیم، لازمۀ هرگونه ادعاى دیندارى است؛ یعنى اگر کسى واقعاً خود را متدیّن و پای بند به دین خداوند مى داند، باید در مقابل اوامر و نواهى الهى، -هر چه باشد ولو با طبع و میل او ناسازگار بنماید- تسلیم محض باشد.[4]
از این رو اگر پیامبری سفارش کرد که پس از مدتى باید شریعت مرا رها کند و به شریعت و پیامبر جدید گرویده و طبق آن عمل کنید، اگر واقعاً پیرو پیامبر خویش است، با آمدن پیامبر بعدى موظف است که شریعت قبل را رها کرده و طبق شریعت جدید راه پیماید. چنان چه اگر یهود واقعاً پیرو موسى(ع) هستند، باید پس از بعثت عیسى(ع) پیرو ایشان مى شدند و اکنون یهودى یافت نمى شد. همچنین اگر نصارى واقعاً پیرو مسیحند، به امر مسیح(ع) موظفند که پس از بعثت حضرت محمد بن عبداللَّه(ص) به ایشان گرویده و واقعاً مسلمان شوند.
4. اسلام، آخرین شریعت و کامل ترین و تمام ترین شریعت الاهى است که ناسخ تمامى شرایع قبل از خویش است و پس از آن هم شریعتى نخواهد آمد که ناسخ آن باشد.[5] از این رو، با بعثت رسول اکرم(ص) و تکمیل دین اسلام به ولایت امام علی(ع)، هیچ دین و شریعتى، از احدى پذیرفتنى نخواهد بود، زیرا هیچ شریعت دیگرى پس از این مورد رضایت خداوند نیست؛ زیرا ایمان به پیامبر اکرم(ص) و تسلیم در مقابل دین او، مستلزم ایمان و تصدیق سایر شرایع و سایر انبیا است به اضافه متمّم و مکمّل اینها، اما ایمان به سایر شرایع، ایمان به دینى است که نمىتوانند جوابگوى نیازهاى بشر براى راهیابى به سعادت دنیا و آخرت به طور کامل و بهینه باشند و از این جهت ناقص و نارسا هستند، پس آن ادیان پس از این نمى توانند مرضىّ حق تعالی واقع شوند و پیروان آنها مستحق ثواب و اجر نمی شوند. به خصوص که آن ادیان تحریف شده اند.[6]
«الاسلام» در آیۀ کریمه با عنایتى مى تواند تمامى این معانى چهارگانه را در خود داشته باشد؛ زیرا انسان تکویناً باید خود راه خود را برگزیند و سرنوشت خود را خود رقم زند و با پذیرش دین اسلام، نداى فطرت خود را پاسخ مثبت مى دهد؛ چرا که دین اسلام، مطابق فطرت و عقل سلیم است و با پذیرش آن، سایر ادیان و انبیا را نیز تصدیق مى کند و مى داند که آنها واقعاً پیامبران و مبلغ دین راستین الاهى و هدایتگر انسان به سوى کمال بودند و دینی که آنها آورده بودند، زمینه ساز ارایه کامل ترین ادیان گشته است که غیر از اسلام دین دیگرى این ویژگى را ندارد. از این رو با پیروى از این دین است که تسلیم محض خداوند گشته و به صراط مستقیم الاهى گام مى نهد.[7]
حال پذیرش این دین خود داراى مراحلی و درجاتى است:
1. پذیرش ظاهرى اسلام با گفتن شهادتین و پذیرش ظاهرى عمل به اوامر و نواهى الهى است، که ممکن است با اعتقاد و ایمان قلبى همراه نباشد، اما آثاری را به همراه داشته باشد؛ مانند احکام نکاح، معامله، طهارت بدن، لباس.
2. اسلام در پى رضایت قلبى و ایمان سرشار به دین و نبى اکرم(ص) و خدا، که مستتبع خضوع و خشوع جوارح و جوانح انسان در مقابل پروردگار و پیامبر(ص) و امام(ع) و اوامر و نواهى ایشان مى شود، بدون این که در دل حرجى یا کراهتى نسبت به پذیرش یا انجام آنها احساس کند.[8] در این حالت عبد خود را مملوک حق تعالى و حق تعالى را مالک تام خود مى بیند و رضاى او را بر رضاى خود بر مى گزیند و همان را مى پسندد که جانان پسندد.
4. تسلیم حق شدن، تسلیمى که از خود هیچ استقلالی و اراده اى نمى بیند، به گونه اى که اراده اى نمى کند، مگر فرمان حق را، تمام عشق و همّ و غمّ او جلب رضاى او است. در این مقام، انسان به مقام اولیاء الله مى رسد که نه بیمى بر آنها است و نه غصه اى؛[9] نه بر گذشته ها افسوس خورند و نه از دست رفتهها غصه دار شوند؛ و نه از آینده خویش بیمناک؛[10] زیرا به مقام اطمینان رسیده اند و تنها منتظر لبیک به دعوت حق و رسیدن به لقاءاللَّه هستند[11] و در این راه هر چه پیش آید خوش آید ولو صحنه کربلا باشد!
پس، «اسلام واقعى» آن است که جامع جمیع مراتب باشد.[12] از این رو، اسلام نبى اکرم(ص) قابل مقایسه با احدى نیست، چنان چه اسلام ائمه اطهار(ع) نیز قابل مقایسه با اسلام دگران نخواهد بود و نشانه ها و شواهد و قرائن این مدعا بیش از آن است که در این مختصر بیاید و بر محقق حقجو است که در کتاب های سیر و تواریخ آنها را پى گیرى نماید.
خلاصه این که، تسلیم محض خداوند بودن مستلزم پذیرش دین اسلام است و پذیرش دین اسلام مستلزم تسلیم محض بودن در برابر خدا است. این ظرافتى است که در این واژه و عنوان نهفته است و هر معنا، مستلزم دیگرى است و منفک از دیگرى نیست که بگوییم یا این معنا و یا آن.
همچنین این آیه پاسخ این سؤال را که چرا اهل کتاب، اسلام را نپذیرفتند می دهد. به این بیان؛ اسلام نیاوردن آنها از روی ندانستن و جهل نبوده، بلکه به جهت دشمنی و حسد آنان بوده است؛ لذا کلمه «بَغْیاً بَیْنَهُم» در آیه آمده که در اصل بیان این است که چرا اهل کتاب بعد از دست یابی به علم و حقیقت، از حق روگردان شدند و میانشان اختلاف افتاده است. این مخالفت که اهل کتاب با اسلام کرده و منکر پیامبر اسلام شدند، به جهت ظلم و ستم و حسدی است که در میان آنها بود و اجازه نمی داد پیامبر را بپذیرند.[13]
از سوى دیگر، چون این دین با «ولایت»؛ یعنى نصب امام على(ع) به عنوان امام در غدیر خم - به اکمال و اتمام رسید، منکِر ولایت، «تسلیم محض» در برابر امر خداوند نیست، پس اسلام واقعى را نپذیرفته است و در تبعیت از شریعت راه تبعیض - یعنى عمل به بعض و رها کردن بخش دیگر - را پیشه کرده است، در حالى که خداوند مى فرماید: «اى کسانى که ایمان آوردهاید خدا و رسولش را اطاعت کنید، در حالى که مىشنوید از آن رویگردان مىباشید؛ زیرا بدترین جنبندگان نزد خدا کرها و گُنگانى اند که عقل ندارند (انسان هایى که براى شنیدن حق خود را به کرى و براى گرفتن حق ابا کرده و خود را به گنگى مى زنند)... اى کسانى که ایمان آورده اید در حالى که آگاهانه عمل مى کنید به خدا و رسول(ص) و اماناتتان خیانت نکنید».[14] و نیز فرمود: «بگو حق از جانب پروردگارتان آمد، پس هر که خواهد بگراید و هر خواهد روى گرداند، چرا که ما براى ظالمین آتشى را مهیا کرده ایم که شعله هایش آنها را احاطه مى کند و اگر آبى طلبند، به آبى که صورت ها را بریان کند به دادشان مى رسند، چه به نوشیدنى و چه به جایگاهى است!».[15] شکى نیست که «قرآن و عترت» دو امانت گران بهایند که پیامبر(ص) ما را به آن دو و تمسک به هر دو تا روز قیامت سفارش فرموده است، چراکه حدیث معروف ثقلین بین شیعه و سنى متواتر است. پس اسلام بى ولایت، اسلام واقعى نیست و مرضىّ حق تعالی نخواهد بود.[16]
[1]. آل عمران، 83؛ رعد، 15؛ فصلت، 11.
[2]. عنکبوت، 98.
[3]. انعام، 79.
[4]. احزاب، 36؛ انعام، 127 - 122؛ نساء، 70 - 60.
[5]. احزاب، 40؛ ر.ک: مطهرى، مرتضى، خاتمیت.
[6]. آل عمران، 95 - 79.
[7]. انعام، 153؛ مائده، 19 - 15.
[8]. نساء، 65؛ مؤمنون، 3 - 1.
[9]. یونس، 62.
[10]. حدید، 23؛ آل عمران، 153.
[11]. فجر، 30 - 27.
[12]. ر.ک: طباطبایى، محمد حسین، المیزان، ج 1، ص 300 - 303، انتشارات اسلامى، قم، چاپ پنجم، 1417ق.
[13]. مکارم شیرازى، ناصر، تفسیر نمونه، ج 2، ص 472، دار الکتب الإسلامیة، تهران، چاپ اول، 1374 ش.
[14]. انفال، 27 - 20.
[15]. کهف، 29.
[16]. ر.ک: شیرازى، میرزا ابوطالب، اسرار العقاید، مکتب الاسلام، قم، 1377ش؛ طباطبایى، محمد حسین، المیزان، ج 1، ص 300- 308؛ ج 7، ص342؛ ج 3، ص 120- 123 و 331- 339. انتشارات اسلامى، قم، 1417 ق؛ قمى مشهدى، محمدبن محمد رضا، کنز الدقائق، طبع و نشر وزارت ارشاد، 1411ق، تهران، ج 4، ص 123 و 442؛ ج3، 58 – 56.