لطفا صبرکنید
بازدید
27106
27106
آخرین بروزرسانی:
1392/10/16
کد سایت
fa24814
کد بایگانی
29642
نمایه
شرح «جدایی انسان» در اشعار مثنوی
طبقه بندی موضوعی
آراء شناسی
گروه بندی اصطلاحات
کتابها|سرفصلهای قرآنی|شخصیتها
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
معنای چهار بیت شعر ابتدای مثنوی معنوی، معروف به «نینامه» چیست؟
پرسش
آیا امکان دارد بیتهای زیر را در قالب حکمتهای متعالیه، اشراق و مشاء بررسی یا تفسیر نمایید؟
بشنو از نی چون حکایت میکند از جداییها شکایت میکند
کز نیستان تا مرا ببریدهاند از نفیرم مرد و زن نالیدهاند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش
پاسخ اجمالی
مولوی شاعر و عارف بنام ایرانی است که در اشعار خود معروف به نینامه شرح جدایی انسان از مبدأ خویش را بیان کرده است. تشبیه مشخصی که در این ابیات شده است تشبیه انسان با نی میباشد. نی ساقهای است که از محل خود که نیستان است بریده شده و به نقطهی دیگری برده شده است. انسان نیز از مبدأ خود که عالم مجردات باشد بریده شده و به عالم مادیات آورده شده است. او همواره اشتیاق شدیدی به موطن اصلی خویش دارد. سه مکتب مهم فلسفی در خصوص مبدأ انسان نظرات خاصی دارند. این اشعار با ذائقه عرفانی تنظیم شده و نمیتوان تفسیری منطبق بر هر سه مکتب ارائه داد؛ زیرا اساساً اشعار از منظر عرفان سروده شده، اما مثلاً مکتب مشاء عقلانی محض است، با این وجود از نظر هر سه مکتب حقیقت انسان روح و نفس مجرد او است. اصل روح نیز از عالم مجردات است و در این عالم مادی از فراق آن عالم معنوی در سوز و گداز است.
پاسخ تفصیلی
اشعار فوق متعلق به مولانا جلالالدین محمد بلخی شاعر و عارف بلند آوازه ایرانی است که در کتاب مثنوی، مشهور به مثنوی معنوی آمده است که هجده بیت نخست دفتر اول مثنوی معنوی به نینامه شهرت دارد و حکایت جدایی و فراق انسان را از منبع و مبدأ اصلی خویش بیان میکند.
در ابیات فوق شرح جدایی انسان از مبدأ خویش بیان شده است. انسان از این جدایی ناراحت است و شکوه میکند. در حقیقت خاستگاه اصلی انسان و علت حضورش در جهان مادی بیان گردیده است.
تشبیه مشخصی که در این ابیات شده است تشبیه انسان به نی میباشد. نی ساقهای است که از محل خود که نیستان است بریده شده و به نقطهی دیگری برده شده است. هرگاه هوایی در آن دمیده میشود نالهی سوزناکی سر میدهد. انسان نیز از مبدأ خود که عالم مجردات باشد بریده شده و به عالم مادیات آورده شده است. او همواره اشتیاق شدیدی به موطن اصلی خویش دارد و تمام تلاش او برای آرامش خویش به جایی ره نمیبرد؛ زیرا او هنگامی آرامش حقیقی را خواهد یافت که به مبدأ خود بازگردد. از این بابت مرد و زن ناله سر میدهند. به بیان دیگر، آتش عشق الهی، انسان را به صدا در آورده و میخواهد به معشوق برساند. پس از مدتی انسان میتواند علیرغم جدایی از اصل خود مجدداً به وصال برسد.
همچنانکه در ابیات مشاهده میکنیم، مطالب متعددی را در آن میتوان احصاء کرد که ممکن است از منظر سه مکتب فلسفی عمده که در سؤال آمده، هریک دارای تفسیری خاص باشد. به نظر میرسد آنچه که میتوان در این مختصر به آن اشاره نمود، منشأ اصلی انسان است؛ یعنی ما باید بدانیم که صورت انسان به عنوان جسم مادی و حلول نفس در او چگونه است و هر یک از این مکاتب چه نظری دارند. اینک به طور خلاصه و اجمال به دیدگاه سه مکتب فلسفی مشاء، اشراق و متعالیه میپردازیم.
۱. مکتب مشاء: فلسفه مشاء فلسفهای مبتنی بر استدلال است، به گونهای که در جهت درک حقیقت، تمایل فراوانی دارد که از استدلالات عقلی استفاده کند .میتوان «فلسفه مشاء را اینگونه توصیف کرد که از نظر این مکتب آدمی میتواند تنها از راه تفکر و استدلال بر مبنای منطق صوری به حقیقت عالم دست پیدا کند و نسبت به آنها معرفت مطابق با واقع بیابد».[1]
۳. مکتب اشراق: مراد از فلسفه اشراق فلسفهای است که شیخ اشراق شهابالدین سهروردی (متوفای ۵۸۷ق) آنرا بنیان نهاده است. از نظر شیخ اشراق فیلسوف واقعی کسی است که علاوه بر تسلط بر مبانی فلسفی و منطق صوری بتواند با تهذیب نفس و تصفیه باطن مراتب کمالات معنوی را طی کرده و استعداد مظهریت انوار الهی را پیدا نماید.[2]
۳. حکمت متعالیه: پایهگذار حکمت متعالیه صدرالدین شیرازی (متوفای 1050ق) است. حکمت متعالیه به یک معنا اوج فلسفه اسلامی است که از حیث مبانی، مسائل، دغدغهها بسیار شبیه سایر فلسفههای رایج در جهان اسلام به خصوص شیعه است.
ملاصدرا با تسلط بر فلسفههای عصر خود و آشنایی با کلام اسلامی و نیز گرایشهای عرفانی موجود توانست مکتبی را پایهگذاری کند که به عنصر اصلی فلسفه که همان اقامه برهان و استدلال است پایبند باشد و هم بتواند مسائلی را که تا آن موقع هیچیک از گرایشهای عقلی مانند: مکتب مشاء، اشراق، عرفان نظری و کلام نتوانسته بودند به نحو رضایتمندی سامان دهند حل نماید. به تعبیر استاد شهید مرتضی مطهری در مکتب ملاصدرا بسیاری از مسائل مورد اختلاف مشاء و اشراق، یا مورد اختلاف فلسفه و عرفان، و یا مورد اختلاف فلسفه و کلام برای همیشه حل شده است. البته به تصریح ایشان فلسفه صدرالمتالهین نه یک فلسفه التقاطی، بلکه یک نظام خاص فلسفی است.[3]
با توجه به اشعار یاد شده که به خواستگاه انسان و نیز جدایی او از موطن اصلی اش اشاره دارد بدیهی است که در اینجا مباحث پیچیده فلسفی و عرفانی مطرح میباشد و طرح مباحث آن جای دیگری باید مطرح گردد. اما در بررسی و مطالعه اشعار فوق نکات ذیل قابل توجه میباشند.
۱. مثنوی معنوی یک کتاب شعر با ذائقه عرفانی است؛ بدیهی است که مولوی از بزرگترین عارفان ایرانی است که اندیشه خود را با هنرمندی و استادی تمام به شعر آراسته است و همین مسئله نیز در ماندگاری و شهرت اندیشههای او تأثیری بسزایی داشته است. بنابر این بیانات مولوی با رنگ و بوی عرفانی نگاشته شده و نمیتوان از آن الزاماً تفسیری فلسفی داشت. هر گاه در مقام تفسیر مثنوی برمیآییم مشاهده میکنیم عمدتاً با برداشتها و تفاسیر عرفانی سازگارتر است.
۲. هر سه مکتب فلسفی مبدأی برای انسان قائلاند و انسان را صرفاً یک عنصر مادی نمیدانند آنها انسان را دارای روح میدانند و معتقدند روح نیز متعلق به عوالم بالا و ماوراء میباشد به بیان دیگر؛ آنچه برای اهل نظر از فلاسفه اسلامی ثابت شده، این است که غیر از اعضاء و جوارح و ابدان مادی، امر دیگری در باطن انسانها است که منشأ احساسات و ادراکات و تعقلات و حرکات و سکنات و فعل و انفعالات ارادی و غیر آنها میباشد و آن همان نفس ناطقه و جان و روان آدمی است. بر این اساس، هر سه مکتب معتقد به تجرد یعنی غیر مادی بودن روح هستند، اما در نحوه حلول آن و حتی انواع آن بین آنها اختلاف است.
۳. در اشعار فوق مکاتب یاد شده معتقدند که ناله نی همان ناله روح است که از جدایی خود از محل استقرار پیشین خویش مینالد و آرزوی بازگشت به آنجا را میکند. مرحوم حاج ملاهادی سبزواری در شرح مثنوی در خصوص اینکه منظور از نی در این اشعار چیست؟ مینویسد: مراد از نى مطلق روح قدسى آدمى است که مصداق «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»[4] و «و قُلِ اَلرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»[5] است. چه، روح قدسى از عالم امر و مجردات، بلکه نخبه عالم امر است. و بدن طبیعى از عالم خلق و عناصر و صفوه عنصریات است.[6]
4. نکته دیگر که باید به آن اشاره شود این است که هر سه دیدگاه فلسفی نفس را امری حادث می دانند که همزمان با پیدایش بدن خلق می شود با این تفاوت که ابن سینا و شیخ اشراق بر این باورند که نفس از ابتدا پدیده ای مستقل از جسم و مجرد، روحانی و قائم به ذات می باشد در صورتی که از منظر حکمت متعالیه نفس از ابتدا امری مجرد نیست بلکه نفس در آغاز موجودی مادی است و سپس نائل به مرتبه تجرد می گردد.
5. پر واضح است که توضیحات فوق بسیار موجز و بحث نیز بسیار گسترده می باشد و شایسته است خوانندگان محترم به کتابهای مفصل و تخصصی در این زمینه مراجعه نمایند.
در ابیات فوق شرح جدایی انسان از مبدأ خویش بیان شده است. انسان از این جدایی ناراحت است و شکوه میکند. در حقیقت خاستگاه اصلی انسان و علت حضورش در جهان مادی بیان گردیده است.
تشبیه مشخصی که در این ابیات شده است تشبیه انسان به نی میباشد. نی ساقهای است که از محل خود که نیستان است بریده شده و به نقطهی دیگری برده شده است. هرگاه هوایی در آن دمیده میشود نالهی سوزناکی سر میدهد. انسان نیز از مبدأ خود که عالم مجردات باشد بریده شده و به عالم مادیات آورده شده است. او همواره اشتیاق شدیدی به موطن اصلی خویش دارد و تمام تلاش او برای آرامش خویش به جایی ره نمیبرد؛ زیرا او هنگامی آرامش حقیقی را خواهد یافت که به مبدأ خود بازگردد. از این بابت مرد و زن ناله سر میدهند. به بیان دیگر، آتش عشق الهی، انسان را به صدا در آورده و میخواهد به معشوق برساند. پس از مدتی انسان میتواند علیرغم جدایی از اصل خود مجدداً به وصال برسد.
همچنانکه در ابیات مشاهده میکنیم، مطالب متعددی را در آن میتوان احصاء کرد که ممکن است از منظر سه مکتب فلسفی عمده که در سؤال آمده، هریک دارای تفسیری خاص باشد. به نظر میرسد آنچه که میتوان در این مختصر به آن اشاره نمود، منشأ اصلی انسان است؛ یعنی ما باید بدانیم که صورت انسان به عنوان جسم مادی و حلول نفس در او چگونه است و هر یک از این مکاتب چه نظری دارند. اینک به طور خلاصه و اجمال به دیدگاه سه مکتب فلسفی مشاء، اشراق و متعالیه میپردازیم.
۱. مکتب مشاء: فلسفه مشاء فلسفهای مبتنی بر استدلال است، به گونهای که در جهت درک حقیقت، تمایل فراوانی دارد که از استدلالات عقلی استفاده کند .میتوان «فلسفه مشاء را اینگونه توصیف کرد که از نظر این مکتب آدمی میتواند تنها از راه تفکر و استدلال بر مبنای منطق صوری به حقیقت عالم دست پیدا کند و نسبت به آنها معرفت مطابق با واقع بیابد».[1]
۳. مکتب اشراق: مراد از فلسفه اشراق فلسفهای است که شیخ اشراق شهابالدین سهروردی (متوفای ۵۸۷ق) آنرا بنیان نهاده است. از نظر شیخ اشراق فیلسوف واقعی کسی است که علاوه بر تسلط بر مبانی فلسفی و منطق صوری بتواند با تهذیب نفس و تصفیه باطن مراتب کمالات معنوی را طی کرده و استعداد مظهریت انوار الهی را پیدا نماید.[2]
۳. حکمت متعالیه: پایهگذار حکمت متعالیه صدرالدین شیرازی (متوفای 1050ق) است. حکمت متعالیه به یک معنا اوج فلسفه اسلامی است که از حیث مبانی، مسائل، دغدغهها بسیار شبیه سایر فلسفههای رایج در جهان اسلام به خصوص شیعه است.
ملاصدرا با تسلط بر فلسفههای عصر خود و آشنایی با کلام اسلامی و نیز گرایشهای عرفانی موجود توانست مکتبی را پایهگذاری کند که به عنصر اصلی فلسفه که همان اقامه برهان و استدلال است پایبند باشد و هم بتواند مسائلی را که تا آن موقع هیچیک از گرایشهای عقلی مانند: مکتب مشاء، اشراق، عرفان نظری و کلام نتوانسته بودند به نحو رضایتمندی سامان دهند حل نماید. به تعبیر استاد شهید مرتضی مطهری در مکتب ملاصدرا بسیاری از مسائل مورد اختلاف مشاء و اشراق، یا مورد اختلاف فلسفه و عرفان، و یا مورد اختلاف فلسفه و کلام برای همیشه حل شده است. البته به تصریح ایشان فلسفه صدرالمتالهین نه یک فلسفه التقاطی، بلکه یک نظام خاص فلسفی است.[3]
با توجه به اشعار یاد شده که به خواستگاه انسان و نیز جدایی او از موطن اصلی اش اشاره دارد بدیهی است که در اینجا مباحث پیچیده فلسفی و عرفانی مطرح میباشد و طرح مباحث آن جای دیگری باید مطرح گردد. اما در بررسی و مطالعه اشعار فوق نکات ذیل قابل توجه میباشند.
۱. مثنوی معنوی یک کتاب شعر با ذائقه عرفانی است؛ بدیهی است که مولوی از بزرگترین عارفان ایرانی است که اندیشه خود را با هنرمندی و استادی تمام به شعر آراسته است و همین مسئله نیز در ماندگاری و شهرت اندیشههای او تأثیری بسزایی داشته است. بنابر این بیانات مولوی با رنگ و بوی عرفانی نگاشته شده و نمیتوان از آن الزاماً تفسیری فلسفی داشت. هر گاه در مقام تفسیر مثنوی برمیآییم مشاهده میکنیم عمدتاً با برداشتها و تفاسیر عرفانی سازگارتر است.
۲. هر سه مکتب فلسفی مبدأی برای انسان قائلاند و انسان را صرفاً یک عنصر مادی نمیدانند آنها انسان را دارای روح میدانند و معتقدند روح نیز متعلق به عوالم بالا و ماوراء میباشد به بیان دیگر؛ آنچه برای اهل نظر از فلاسفه اسلامی ثابت شده، این است که غیر از اعضاء و جوارح و ابدان مادی، امر دیگری در باطن انسانها است که منشأ احساسات و ادراکات و تعقلات و حرکات و سکنات و فعل و انفعالات ارادی و غیر آنها میباشد و آن همان نفس ناطقه و جان و روان آدمی است. بر این اساس، هر سه مکتب معتقد به تجرد یعنی غیر مادی بودن روح هستند، اما در نحوه حلول آن و حتی انواع آن بین آنها اختلاف است.
۳. در اشعار فوق مکاتب یاد شده معتقدند که ناله نی همان ناله روح است که از جدایی خود از محل استقرار پیشین خویش مینالد و آرزوی بازگشت به آنجا را میکند. مرحوم حاج ملاهادی سبزواری در شرح مثنوی در خصوص اینکه منظور از نی در این اشعار چیست؟ مینویسد: مراد از نى مطلق روح قدسى آدمى است که مصداق «وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»[4] و «و قُلِ اَلرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»[5] است. چه، روح قدسى از عالم امر و مجردات، بلکه نخبه عالم امر است. و بدن طبیعى از عالم خلق و عناصر و صفوه عنصریات است.[6]
4. نکته دیگر که باید به آن اشاره شود این است که هر سه دیدگاه فلسفی نفس را امری حادث می دانند که همزمان با پیدایش بدن خلق می شود با این تفاوت که ابن سینا و شیخ اشراق بر این باورند که نفس از ابتدا پدیده ای مستقل از جسم و مجرد، روحانی و قائم به ذات می باشد در صورتی که از منظر حکمت متعالیه نفس از ابتدا امری مجرد نیست بلکه نفس در آغاز موجودی مادی است و سپس نائل به مرتبه تجرد می گردد.
5. پر واضح است که توضیحات فوق بسیار موجز و بحث نیز بسیار گسترده می باشد و شایسته است خوانندگان محترم به کتابهای مفصل و تخصصی در این زمینه مراجعه نمایند.
[1]. برنجکار، رضا، آشنایی با علوم اسلامی، کلام، فلسفه، عرفان، ص82، سمت، تهران، 1378ش.
[2]. ر. ک: سهروردی، شهاب الدین یحیی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج 2، ص12ـ13، انجمن فلسفه ایران، تهران، 1397ق.
[3]. ر. ک: مطهری، مرتضی، آشنایی با علوم اسلامی، منطق، فلسفه، ص157ـ158، قم، صدرا، بیتا؛ ر. ک: مطهری، مرتضی، مقالات فلسفی، ج 3، ص 73ـ 76، حکمت، تهران، 1369ش.
[4]. حجر، ۲۹.
[5]. اسراء، ۸۵.
[6]. سبزواری، ملاهادی، شرح مثنوی، ج 1، ص 17، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، ۱۳۷۴ش.
نظرات