لطفا صبرکنید
14984
- اشتراک گذاری
سپس در پاسخ این سؤال که «پس راه رسیدن به توحید چیست ؟» فرمودند: راه جستجو و بررسی باز است و بیرون رفتن از این بن بستها ممکن. شناخت چیزی که حاضر است بر شناخت صفات وی مقدم است. ولی شناخت صفت شیء غایب بر ذات خود او مقدم است (و چون خدا حاضر است پس ابتدا باید وی را شناخت سپس موجود دیگر را.
آیا ممکن است این فرمایش امام را توضیح دهید و بیان کنید چون برای ما قابل فهم نبود.
این حدیث شریف اشاره به یکی از مسائل اساسی در معرفت ربوبی دارد که فلاسفه و عرفا از آن به برهان صدیقین یاد می کنند و معتقدند نزدیک ترین راه در اثبات واجب است. در این حدیث شناخت خداوند جز از طریق ذات او نفی شده است زیرا استفاده از واسطه تنها در معرفت غایب مفید است و انسان هرگز نمی تواند ذات حاضر را از طریق اوهام و استدلال های فکری و خیالی یا بوسیله صفات زاید و خارجی، بشناسد.
توضیح این که؛ معرفت بر دو گونه است:
اول آن که معروف حاضر باشد؛ در این صورت، انسان ابتداء آن را می شناسد و پس از آن صفاتش را.
دوم این که معروف غایب باشد؛ در این صورت، اول صفاتش شناخته می شود و از آن پس، به ذاتش پی برده می شود، و چون خداوند حاضر است، انسان ابتداء او را می شناسد و سپس خود را نیز به او می شناسد.
این همه نشان دهنده آن است که نزدیک ترین راه برای رسیدن به خدا خود خداست و برای شناخت او نیاز به هیچ واسطه ای نیست بلکه ذات اقدس احدیت برترین گواه و شاهد بر خود است.
آگاهی کامل نسبت به کنه ذات و حقیقت خداوند برای بشر میسر نیست؛ چون موجود
محدود نمی تواند نسبت به نامحدود احاطه کامل پیدا کند.
به عبارت دیگر: فکر و اندیشه بشر، به " ذات غیبی " او راه ندارد و به جز سرگردانی و گمراهی و انحراف، بهره دیگری نخواهد داشت.
ذات حق، وجود صرف است؛ هیچ گونه حدی ندارد؛ از این رو راهی، به مقام ذات خداوند نیست؛ یعنی نه فکر بدان مقام راه دارد و نه عقل و نه وهم و نه کشف ارباب شهود . همه اینها از این مقام قاصر و در این میدان کاملاً عاجز هستند.
قرآن کریم در این باره می فرماید : " خدا به علم ازلی بر همه آینده و گذشته خلایق آگاه است و خلق را به او احاطه و آگاهی نیست . " [1]
کلام حضرت صادق (ع)را این طور می توان توضیح داد که:
خداوند را با حس و وهم نمی توانیم بیابیم؛ زیرا که او موجودی مادی و محسوس نیست تا ما بتوانیم از طریق حس و وهم بر او احاطه پیدا کنیم بلکه وجودی مجرد و فوق طبیعی است و حس و وهم را در ماورای طبیعت، راهی نیست.
شناخت خداوند با اسم بدون معنی نیز ممکن نیست. اسم[2] به لفظی گفته می شود که « سمه » و نشانه برای چیزی باشد و بر آن دلالت کند و شنونده با شنیدن آن لفظ به معنای ویژه ای منتقل شود. [3] چنین الفاظی همانگونه که امام فرموده اند حادث[4] هستند." و عدم و وجود در آنها راه دارد و ممکن الوجود هستند ولی ذات مقدس خدا قدیم و واجب الوجود است . بله ممکن است از راه بعضی از اسامی خداوند شناختی برای ما حاصل شود اما باید توجه داشت که این یک شناخت کامل نیست و امام (ع) در این فقره از حدیث در مقام تنزیه خدای متعال است که با هر اسمی که شخص در پی آن است شناخته شود.
در فقره دیگر امام (ع)پرستش اسم خداوند به همراه معنی آنرا موجب شرک دانسته اند؛ زیرا وقتی شخص نام خدا را کنار خدا قرار دهد که دارای حقیقت و واقعیتی فوق طبیعت است در حقیقت برای او شریک قرار داده است .یعنی اگر کسی اسم "عالم" و "حیٌ" را به همراه معنی وصفی اش بپرستد، آن را شریک خدا قرار داده است
البته هر اسمی را که دلالت بر کمال یا نفی نقص از خداوند می کند، می توان بر او اطلاق و استعمال نمود. زیرا اسم هایی مانند عالم، قادر و حی گر چه در مورد انسان ها، با نوعی برداشت مادی همراه است، ولی چنانچه از خصوصیات مادی تجرید شوند، می توانند در باره خداوند بکار روند.
امام جعفر صادق (ع) در ادامه می فرماید شناخت ذات خدای تعالی بواسطه صفات نیز ممکن نیست زیرا ذات پرودگار حاضر است و شناخت ذات مقدم بر شناخت صفات است پس چگونه می توان از شناخت صفات خداوند ذات او را شناخت؟بلکه باید از راه شناخت ذات خداوند به شناخت صفات او دست یافت. اگر کسی بخواهد به وسیله صفت، موصوف را بشناسد بزرگ را کوچک شمرده است. مثلاً اگر بخواهد به وسیله صفتی که خود آن را تصور کرده است (عالم به مفهوم مربوط به مادیات) موصوف و متعلق آن را که خدای متعال باشد، بشناسد، در اصل او را نشناخته است. البته این به معنای تعطیل عقل از شناخت او نیست بلکه به این معنی است که شناخت خداوند نباید به این کیفیت باشد.
امام علی (ع) در زمینه شناخت واقعی خداوند می فرماید:
"و کمال اخلاص آن است که صفات زائده بر ذات برای او تصور نکند زیرا هر صفتی گواهی می دهد که آن غیر از موصوف است و هر موصوفی گواهی می دهد که آن غیر از صفت است " .[5]
پس چون که صفت و موصوف دو چیز هستند و این مستلزم این است که صفت یک شیء خارجی بوده و زائد بر ذات باشد، که با یگانگی و توحید خدای متعال منافات دارد.
تنها راه رسیدن به توحید و شناخت خدای متعال، شناخت از راه عقل و قلب است.
در مورد خدای متعال، دو نوع شناخت، تصور می شود : یکی شناخت حضوری و دیگری شناخت حصولی.
منظور از شناخت حضوری نسبت به خدا این است که انسان بدون وساطت مفاهیم ذهنی، با نوعی شهود درونی و قلبی با خدا آشنا شود.
بدیهی است که اگر کسی شهود آگاهانه نسبت به خدای متعال داشته باشد – آن گونه که عارفان بلند مرتبه ادعا کرده اند – نیازی به استدلال و برهان عقلی نخواهد داشت. چنین علم حضوری و شهودی برای افراد عادی، پس از خودسازی و پیمودن مراحل سیر و سلوک عرفانی، امکان پذیر است.
منظور از شناخت حصولی این است که انسان به وسیله مفاهیمی کلی از قبیل آفریننده، بی نیاز و ... " شناختی ذهنی و به یک معنی " غایبانه " نسبت به خدای متعال پیدا کند و همین اندازه معتقد شود که چنین موجودی وجود دارد، کسی که جهان را آفریده است.
پس معنای کلام امام صادق این است که :" وجودی که پیش ما حضور دارد و به اصطلاح عیان و آشکار است، دیگر ما درباره شناخت آن به صفاتش مراجعه نمی کنیم بلکه همان وجود و حضورش برای شناخت کافی است. در مورد شناخت خداوند هم، چنین است؛ یعنی ما او را می شناسیم و در مورد او علم داریم و ایمان داریم که هر چه داریم از اوست . و وقتی اینها را از عمق جان و دل ادراک کردیم حضور خدا را درک می کنیم .
به عبارت دیگر این حدیث شریف اشاره به یکی از مسائل اساسی در معرفت ربوبی دارد که فلاسفه و عرفا از آن به برهان صدیقین یاد می کنند و معتقدند نزدیک ترین راه در اثبات واجب است. چنان که برخی از آیات قرآن نیز اشاره به برهان صدیقین دارد. توضیح این که برخی از آیات قرآن به اصل هستی جامع، محیط و فراگیر خداوند اشاره می نماید[6]، بعضی دیگر از همراهی او با موجودات سخن می گوید[7]، طائفه ای دیگر از نزدیکی او پرده بر می دارد[8] و آیاتی دیگر مراتب قرب را باز گو می کند:
-
در جریان احتضار می فرماید: من به محتضر از شما نزدیکترم[9].
-
گاهی از این فراتر رفته و خداوند را نزدیکتر از اجزاء انسان به انسان مانند رگ گردن معرفی می نماید[10].
-
در نهایت به بالاترین مرحله قرب تصریح کرده و می فرماید: وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه[11]؛ یعنی بین آدمی و جوهر ذاتش، خداوند است و این بدان معناست که، انسان موجودی اجوف است و صمد نیست و در ذات او خداوند احد و صمد ظهور و حضور دارد.
قرآن در تعبیرات لطیف دیگری می فرماید:
أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهید أَلا إِنَّهُمْ فی مِرْیَةٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحیطٌ[12].
علامه طباطبایی ره کلمه شهید را به معنای مشهود گرفته است. بر این اساس معنای آیه چنین می شود: آیا پروردگار تو کفایت نمی نماید که او مشهود هر چیزی است و همه موجودات به جهت فقر و حاجت، بر وجودش شهادت می دهند[13]، او همان حقیقتی است که بر همه چیز محیط است، احاطه ای چندان وسیع و فرا گیر که در هیچ فرضی نمی توان به انکار او پرداخت، چه این که فرض انکار او خود گواه بر اثباتش است. لذا قرآن می فرماید شک در حریم او نمی تواند راه پیدا کند[14]، او نور آسمان ها و زمین است[15]. نور حقیقتی است که به ذات خود ظاهر بوده و دیگران را نیز ظاهر می گرداند، نور آسمان ها و زمین آن هست که در پرتو ظهور ذاتی خود، امکان مشاهده و رویت آسمان ها و زمین را فراهم می آورد لذاست که قبل از مشاهده و رویت هر چیز ناچار از رویت او هستیم، حتی شک، تردید و بلکه انکار او نیز بعد از مشاهده او امکان پذیر است. در این حدیث شناخت خداوند جز از طریق ذات او نفی شده است زیرا استفاده از واسطه تنها در معرفت غایب مفید است و انسان هرگز نمی تواند ذات حاضر را از طریق اوهام و استدلال های فکری و خیالی یا بوسیله صفات زاید و خارجی، بشناسد.
توضیح این که؛ معرفت بر دو گونه است:
اول آن که معروف حاضر باشد؛ در این صورت، انسان ابتداء آن را می شناسد و پس از آن صفاتش را.
دوم این که معروف غایب باشد؛ در این صورت، اول صفاتش شناخته می شود و از آن پس، به ذاتش پی برده می شود، و چون خداوند حاضر است، انسان ابتداء او را می شناسد و سپس خود را نیز به او می شناسد.
این همه نشان دهنده آن است که نزدیک ترین راه برای رسیدن به خدا خود خداست و برای شناخت او نیاز به هیچ واسطه ای نیست بلکه ذات اقدس احدیت برترین گواه و شاهد بر خود است.
بنابراین توضیح اجمالی این حدیث چنین است که امام (ع) می فرمایند:
هر که خدا را با توهمات و خیالات شناسد مشرک است، هر که خدا را به «اسم» شناسد، نه به «معنى» (و حقیقت) به نقص (حدوث وجود خداوند) اعتراف کرده چون اسمها حادثند (و بندگان آنها را انتخاب کردهاند، و ذات مقدس او قدیم است)، آن که اسم و معنى را (با هم) پرستد (اسم را) با خدا شریک قرار داده. آن که معنى را بوسیله صفت نه بواسطه ادراک پرستد، حواله بر غایب کرده و هر که صفت و موصوف را (با هم) پرستد، توحید را باطل کرده، زیرا صفت غیر از موصوف است (و دوگانگى با توحید نسازد)، هر که موصوف را به صفت ضمیمه کند (بخواهد با صفت موصوف را بشناسد) بزرگ را کوچک کرده (و چنان که شایسته است خدا را نشناخته)؛ پرسیدند: پس راه یکتاپرستى چیست؟ فرمود: راه بحث باز است. و جستجوى چاره ممکن، حاضر را پیش از صفاتش شناسند (نخست مثلا انسانى را با همه خصوصیات ببیند، و سپس به اوصاف او از علم و کمال و غیره پى برند) و غایب را، صفاتش را پیش از خودش (که اول صفات وى را شنوند، آنگاه خودش را ببینند و بشناسند و خدا چون حاضر است باید در آغاز خودش را، شناخت، سپس موجودات دیگر و از جمله وجود خود را بوسیله او شناخت) پرسیدند: چگونه شخص و ذات حاضر را پیش از صفاتش شناسند؟ فرمود: نخست علم و معرفت تو به «عین» او تعلق مىگیرد (آگاهی تو به وجود خدا مقدم بر هر معرفت دیگری است واو در نزد تو حاضراست) سپس خودت را بوسیله او مىشناسى، نه اینکه خودت را بواسطه خود و از جهت وجود خود بشناسى، و بدانى که آنچه در وجود توست مال خودش و وابسته به خودش است چنان که به یوسف گفتند: «تو حتما یوسفى؟ گفت: آرى من یوسفم و این برادر من است[16]» برادرشان را به وجود خودش شناختند نه بوسیله دیگرى، و نه با توهمات و خیالات باطنى خود.[17]
[1] طه ، 110 .
[2] . در اصطلاح ، لفظی را که بر ذات ، بدون صفتی از صفات و یا به صفت بدون ذاتی از ذوات ، دلالت نماید ، آن را « اسم » می خوانند .
بنابراین ، واژه هایی از قبیل مرد و زن که بر ذات بدون صفت دلالت می کنند یا علم و قدرت که بر صفت بدون ذات دلالت دارند ، اسم نامیده می شود . عبد الرزاق لاهیجی ، گوهر مراد ، ص 171 ، چاپ سنگی ، بی نا ، تهران ، بی تا .
[3] علی ( علیه السلام ) مظهر اسمای الاهی ، ص 17 ، برگرفته از آثار حضرت آیت الله جوادی آملی ، مرکز نشر اسراء ، چاپ دوم ، 1385 هجری شمسی .
[4] . حدوث عبارت است از این که : موجودی بعد از آن که نبود و وجود نداشت ، وجود پیدا نماید. تلخیص المحاضرات فی الاهیات ، شیخ علی ربانی گلپایگانی ، اثر حضرت آیت الله جعفر سبحانی ، ص 30 ، مؤسسه امام صادق ( علیه السلام ) ، چاپ هفتم ، 1425 هجری قمری .
[5] نهج البلاغه ، سید رضی ( رحمه الله ) ، با ترجمه سید علینقی فیض الاسلام ، ص 24 ، انتشارات فقیه ، تهران ، چاپ دوم ، 1376 .
[6] هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِن؛ اوّل و آخر و پیدا و پنهان اوست؛ حدید، 3.
[7] َ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم؛ و هر جا باشید او با شما است؛ حدید، 4.
[8] وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادی عَنِّی فَإِنِّی قَریبٌ؛ و هنگامى که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم؛ بقره ، 186.
[9] وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ؛ و ما از شما به او نزدیکتریم ولى نمىبینید!؛ واقعه، 85.
[10] نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید؛ ما به او از رگ قلبش نزدیکتریم!؛ ق، 16.
[11] و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حایل مىشود؛ انفال، 24.
[12] آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است؟! آگاه باشید که آنها از لقاى پروردگارشان در شکّ و تردیدند؛ و آگاه باشید که خداوند به همه چیز احاطه دارد!؛ فصلت، 53و 54.
[13] نک: المیزان، ج 17، ص405.
[14] أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض؛ آیا در خدا شکّ است؟! خدایى که آسمانها و زمین را آفریده؛ ابراهیم، 10.
[15] اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض؛ خداوند نور آسمانها و زمین است؛ نور، 35.
[16] یوسف،90.
[17] مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْرِفُ اللَّهَ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوبِ فَهُوَ مُشْرِکٌ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْرِفُ اللَّهَ بِالاسْمِ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ أَقَرَّ بِالطَّعْنِ لِأَنَّ الِاسْمَ مُحْدَثٌ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْبُدُ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ جَعَلَ مَعَ اللَّهِ شَرِیکاً وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْبُدُ الْمَعْنَى بِالصِّفَةِ لَا بِالْإِدْرَاکِ فَقَدْ أَحَالَ عَلَى غَائِبٍ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یَعْبُدُ الصِّفَةَ وَ الْمَوْصُوفَ فَقَدْ أَبْطَلَ التَّوْحِیدَ لِأَنَّ الصِّفَةَ غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ یُضِیفُ الْمَوْصُوفَ إِلَى الصِّفَةِ فَقَدْ صَغَّرَ بِالْکَبِیرِ وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِه، قِیلَ لَهُ فَکَیْفَ سَبِیلُ التَّوْحِیدِ قَالَ ع بَابُ الْبَحْثِ مُمْکِنٌ وَ طَلَبُ الْمَخْرَجِ مَوْجُودٌ إِنَّ مَعْرِفَةَ عَیْنِ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ وَ مَعْرِفَةَ صِفَةِ الْغَائِبِ قَبْلَ عَیْنِهِ قِیلَ وَ کَیْفَ نَعْرِفُ عَیْنَ الشَّاهِدِ قَبْلَ صِفَتِهِ قَالَ ع تَعْرِفُهُ وَ تَعْلَمُ عِلْمَهُ وَ تَعْرِفُ نَفْسَکَ بِهِ وَ لَا تَعْرِفُ نَفْسَکَ بِنَفْسِکَ مِنْ نَفْسِکَ وَ تَعْلَمُ أَنَّ مَا فِیهِ لَهُ وَ بِهِ کَمَا قَالُوا لِیُوسُفَ إِنَّکَ لَأَنْتَ یُوسُفُ قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی فَعَرَفُوهُ بِهِ وَ لَمْ یَعْرِفُوهُ بِغَیْرِهِ وَ لَا أَثْبَتُوهُ مِنْ أَنْفُسِهِمْ بِتَوَهُّمِ الْقُلُوب؛ تحف العقول، 326-329.