
لطفا صبرکنید
23536
- اشتراک گذاری
حرکت تکاملی انسان جهت نیل به سعادت حقیقی را میتوان در چند محور تبیین نمود که عبارتاند از:
- محور رابطۀ انسان با خداوند،
- محور رابطۀ انسان با خویشتن،
- محور رابطۀ انسان با دیگر همنوعان،
از آنجا که هر یک از این محورها ویژگی و خصوصیات خاص خود را دارند، حدود و چهارچوب منحصر به فرد خود را دارند. و از اینرو روش مخصوص به خود را برای حرکت و سیر انسان در محور مورد نظر میطلبند. پس با توجه به این مهم میتوان به خوبی دریافت که سخن گفتن در باب روابط مزبور احتیاج به بحث تفصیلی در باب ابعاد مختلف پیدا و پنهان روابط سهگانه دارد که در این مقال و مجال نمیگنجد؛ لیکن از آن جا که:
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگر باید کشید
اشارهای گذرا به برخی ویژگیها و خصوصیات روابط فوق الذکر مینماییم.
محور رابطۀ انسان با خداوند
اما ویژگی محور نخست، یعنی رابطهی انسان با خداوند، همانا اطاعت و بندگی خداوند و تسلیم محض در مقابل او بودن است. بدین معنا که انسان در برابر قادر متعال خاضعانه و خالصانه به طور کامل تسلیم محض او باشد و این اساس رابطۀ انسان با پروردگار را تشکیل میدهد. از اینرو هر چه ارتباط انسان با خالقش عمیقتر و محکمتر باشد روح انقیاد و تسلیمپذیری در مقابل خداوند در وی بیشتر است. و مهمترین چیزی که موجب عمیق شدن و استحکام ریشههای رابطۀ انسان با خدای متعال میگردد، شناخت انسان نسبت به پروردگار جهان است؛ لذا اگر انسان شناخت کاملتری نسبت به جهان و خدای جهان داشته باشد، از روح تسلیمپذیری بیشتری برخوردار است. براین اساس میتوان نتیجه گرفت که این مهم با شناخت، رابطهای مستقیم دارد و نباید از نظر دور داشت که اختلال در رابطهی انسان با خداوند موجب اختلال در دو رابطۀ دیگر، یعنی ارتباط انسان با خویشتن و ارتباط انسان با دیگران خواهد شد.
توضیح آنکه وقتی سخن از رابطۀ انسان با خداوند میشود، قطعاً از منظری الهی به انسان و جهان نگریسته شده و انسان موجودی الهی قلمداد شده است که جلوهگاه جلال و جمال خداوند است. و چنین موجودی اگر در رابطهاش با سرچشمهی ازلی و ابدی کائنات خللی پدید آید، به یقین در رابطهاش با خویش و دیگران اختلال به وجود خواهد آمد.
از اینرو نخواهد توانست به حیات اصیل و واقعیاش ادامه دهد، و مانند حیوانات به زندگی مادی و برخواسته از غرائز و شهوات روی خواهد آورد و نتیجۀ آن بر همگان معلوم و آشکار است.
محور رابطۀ انسان با خویشتن
دومین محور از محورهای حرکت تکاملی انسان، رابطهی انسان با خویشتن است که چگونگی آن در چینش پایههای فکری آدمی نمودی بارز و پیدا دارد؛ یعنی انسان، هدف، چرایی و چیستی زندگی را برای خویش مشخص و معلوم نماید. به عبارت دیگر، بداند برای چه هدفی آفریده شده است؟ از هستیشناسی و معرفتشناسی و حتی انسانشناسی را برای خویش حل نموده و از بلاتکلیفی و حیرت و سرگردانی رهایی یابد. البته نباید جایگاه و اهمیت سیر و سلوک معنوی را در شناخت نقش و تعیین نوع رابطهی آدمی با آن نادیده گرفت و حتی میتوان گفت بدون این مهم انسان نمیتواند خویشتن را بشناسد.
گفتنی است، در صورت تحقق شناخت و در نتیجه رهایییافتن از حیرت و سرگردانی، انسان قدمی به سوی اصلاح خویش و بالطبع اصلاح جامعه برداشته است؛ چرا که اصلاح درون و باطن آدمی اصلاح جامعهی خارجی و بیرونی را نتیجه خواهد داد. و اصلاح فی مابین انسان و خداوند اصلاح رابطه انسان با دیگر همنوعانش را در برخواهد داشت؛ از اینرو لازم است آدمی از هر امری که به اصلاح درون و باطنش ضربه میزند دوری کند.
محور رابطۀ انسان با دیگر همنوعان
در باب محور سوم؛ یعنی ارتباط انسان با دیگر همنوعانش باید گفت: این مهم بر دو پایه استوار است که عبارتاند از:
- همتایانی در دین و اعتقاد و همنوعانی در آفرینش: همانگونه که امام علی(ع) در نهج البلاغه چنین فرمود.[1] یعنی ارتباط انسان با دیگران یا از طریق اعتقادات و باورهای واحد و یگانه، و به عبارتی، همفکری میسّر است، و یا از طریق اشتراک در خصوصیات مختص آدمی. و به تعبیری دیگر انسان بودن.
- محبت و عاطفه: علاوه بر دو مورد مزبور میتوان از طریق عواطف پر شور انسانی با دیگران ارتباط برقرار نمود و بدین وسیله خلق و در نهایت حق را از خود راضی نمود. و اینجا است که خداوند در قرآن کریم به این صفت حسنۀ پیامبر(ص) اشاره مینماید که " اگر تو درشت خوی سختدل بودی هر آئینه مردمان از پیرامونت پراکنده میشدند".[2]
در همین راستا امام صادق(ع) "ایمان را چیزی جز عشق و محبت به خداوند نمیداند".[3] و محبت و عشق به خداوند با دوست داشتن و مودّت مؤمنان و به طور کامل انسانها سهل الوصول خواهد بود.
گفتنی است که هر کدام از محورهای سهگانه خود بر سه حوزۀ اساسی استوار است که هر یک به طور جداگانه مجموعه ابزار و راهها و روشهای متناسب با خود را برای نتیجهبخشی میطلبد که عبارتاند از:
- شناخت خداوند،
- شناخت انسان،
- شناخت هدف انسان و ابزاری که او را به این هدف رهنمون میسازند.
باید یادآور شد که در تعریف و تحلیل حوزههای فوق الذکر حوزههای فرعی دیگری نیز گشوده میشود که خود مجموعهای دیگر از ارزشهای معنوی و عقلانی را در بردارد و این خود افقهای جدیدی را بر چشمان حقیقتبین طالبان حقیقت میگشاید و هر چه انسان پیروز و سعادتمند در فعلّیت بخشیدن محورها و حوزههای اصلی و بنیادین کوشاتر باشد، میتوان گفت به کمال نزدیک و نزدیکتر میگردد و هر چه انسان به سوی کمال و سعادت حقیقی نزدیک شود، کم شدن مشکلات در جوامع بشری را در پی خواهد داشت، تا جایی که مشکلات از جامعهی بشری رخت بربندد.
با ذکر این مقدمه به تبیین اجمالی حوزههای سهگانه میپردازیم.
حوزهی نخست، شناخت خداوند و آگاهی به فلسفه احکام و دستورات شرعی
از آنجا که در جهانبینیهای توحیدی و الهی محور هستی و جهان، خداوند است و همه چیز بر مدار اراده و خواست و قدرت او استوار است، شناخت خداوند نقشی بس تعیین کننده و تأثیرگذار در تکامل انسان طالب حقیقت آسمانی دارد. تا آنجا که میتواند بسیاری از مشکلات انسان را حل نماید؛ و چه بسا نقطۀ پایان بسیاری از مصائب و دردهای بشر خسته از جهل و ظلم و بیداد باشد.
امام علی(ع) در این باره میفرماید: "سپاس خدایی را که سخنوران در ستودن او بمانند، و شمارشگران، شمردن نعمتهای او ندانند ... صفتهای او تعریف ناشدنی است و به وصف در نیامدنی، و در وقت ناگنجیدنی و به زمانی مخصوص نابودنی... سرلوحۀ دین، شناختن او است؛ و در شناختن او باور داشتن او، و درست باور داشتن او یگانه انگاشتن او، و یگانه انگاشتن او را بسزا اطاعت نمودن، و بسزا اطاعت نمودن او، صفتها را از او زدودن".[4]
پس شناخت خداوند و یگانگی او میتواند انسان را به سوی کمال حقیقی رهنمون سازد، همانگونه که معرفت به فلسفه و علل شرایع و احکام، میتواند بشر را به سوی حقیقت رهنمون سازد؛ چرا که خداوند کاملترین موجود است و موجود کامل قوانین و دستورات کامل و خطاناپذیری برای سعادت انسان ارائه مینماید. بنابراین، علم به ماهیّت و فلسفهی احکام شریعت، اولین قدم در پیمایش کمال و سعادت حقیقی است؛ از اینرو حضرت فاطمه(س) دختر گرامی پیامبر(ص) در خطبهای در باب شناخت خداوند و فلسفهی شرایع و احکام چنین میفرماید:
"بر این حقیقت گواهی میدهم که جز خدای یگانه خدایی نیست و یگانه و بیهمتا است. اخلاص را تأویل آن قرار داد و دلها را با آن پیوند گسترده داد، و مشعل اندیشه را در ذهنها برافروخت؛ خدایی را که دیدگان را یارای دیدن او و زبانها و پندارها را توان توصیف و بیان چگونگیاش نباشد...".[5]
سپس حضرتش به واسطه بودن پیامبر بین خدای تعالی و مردمان اشاره مینماید، آنجا که میفرماید: "بر این حقیقت گواهی میدهم که پدرم محمد که درود خدا بر او و خاندان پاکش باد، بنده خدا و فرستادۀ او است، خداوند پیش از آنکه او را فرو فرستد، برگزیده ... خداوند محمد(ص) را بر انگیخت تا کار خود را تمام نماید و آنچه را که در جهت اراده و فرمان او بود به پیش راند و برنامههای حتمی خود را که به رشتۀ محکم تقدیر کشیده بود به انجام رساند. پیامبر که درود خدا بر او باد، دید هر فرقهای دینی برگزیده و هر گروهی بر آستانۀ شعلهای خزیده و هر دستهای به بتی نماز برده است؛ و همگان با آنکه خدای را میشناختند انکار میکردند، پس خدای بزرگ تاریکیها را به برکت وجود پدرم روشن ساخت و دلها را از تیرگی کفر بپرداخت و پردههای حیرت را که بر دیدگان افتاده بود یکسو انداخت و در میان مردم به هدایت و روشنگری برخاست و آنان را از کژراهه رهانید و کور دلی را از آنان زدود و بینش بخشید و به آیین پایدار راه نمود و به راه راست فراخواند...".
سپس در باب ارزش و فلسفۀ امامت چنین میفرماید: "خداوند پیروی ما را برای سامان یافتن امت، و امامت ما را برای امنیت از پراکندگی قرار داد". آنگاه در مقام بیان فلسفه احکام و شرائع و ارزش و جایگاهشان در زندگی چنین میفرماید: "خداوند ایمان شما را باعث تطهیر و پاکیزگی از شرک قرار داد و برای وارستن شما از کبر نماز را، و برای پاکیزه کردن جان و رویش روزی زکات را، و برای استوار کردن اخلاص روزه را، و برای استحکام دین حج را، و برای عزت و سربلندی اسلام و خواری و سرافکندگی کفر و نفاق جهاد را و برای دریافت پاداش معنوی صبر و شکیبایی را مقرِّر کرد.
برای مصلحت تودههای ناآگاه امر به معروف را، و برای نگهبانی از خشم خداوند نیکی به پدر و مادر را و برای دراز زیستن و بقای نسل، حفظ پیوند خویشان را، و برای پاسداری از خونها قصاص را، و برای آمرزش از گناه وفای به نذر را و برای حفظ حقوق دیگران از تباه شدن و حفظ اموال مردمان از کاسته شدن، تمام نهادن پیمانهها و ترازوها را، و برای وارستن از پلیدی ترک میگساری را، و برای نگهداری خویش از لعنت و نفرین خداوند، دوری گزیدن از نسبت ناروا را، و برای تأکید بر عفت، پرهیز از دزدی را قرار داد؛ و برای اخلاص در بندگی شرک ورزیدن را حرام کرد؛ و خدا را در آنچه فرمان داده و از آنچه بازداشته پیروی کنید.[6] چرا که "از بندگان خدا تنها دانایانند که میترسند".[7]
حوزه دوم، معرفت نفس
با مراجعه به متون دینی به ویژه قرآن کریم درمییابیم که آیات و احادیث متعددی در باب نفس آدمی و جایگاه رفیع آن در نظام خلقت وارد شده است، و حتی شناخت نفس به عنوان یک محور، شاخهای از محورهای شناخت در قرآن مطرح شده است:
"بزودی مینماییم نشانههایمان را در آفاق و در خودشان تا آشکار گردد برایشان که او حق است".[8]
این حکایت از آن دارد که اسلام اهمیت فوق العادهای به نفس آدمی میدهد، و حتی از پیامبر نقل شده است:
"کسی که خودش را بشناسد خدای خویش را شناخته است".[9]
و به جرأت میتوان گفت؛ این سخن حضرت رسول خدا(ص) نقطهی اوج اهمیت و جایگاه ویژه نفس آدمی در جهان آفرینش است؛ چرا که از منظر عاشقان کوی دوست، تمامی جهان، نشانه، مظهر و جلوهگاه اسما و صفات حق بوده و او در آیینهی جهان به تماشای عکس خویش نشسته است. به تعبیری رساتر، از آنجا که هر موجودی مظهر و نشان دهندهی اسم و صفتی از اسما و صفات حضرت حق است. حضرتش اسما و صفات خویش را در آیینهی خلقت مینگرد. حال از آنجا که در سلسلۀ مراتب آیینهها برخی کدر و برخی شفاف و حتی بعضی شفافترند، میتوان گفت در آیینهی جهان نیز چنین قانونی حاکم بوده و در آیینهی اسما و صفات، برخی موجودات کدر و برخی شفاف و بعضی شفافترند. علاوه بر آنکه برخی اسما و صفات حق نشان داده میشود، ولی تنها موجودی که تمام اسما و صفات حضرت دوست را با بالاترین درجهی شفافیت به نمایش میگذارد، انسان است؛ از اینرو انسان مظهر کامل صفات و اسمای حضرتش بوده و البته آیینهی تمامنمای هستی. اینجا است که نسبت بین شناخت نفس و شناخت پروردگار در سخن رسول اکرم(ص) معنا پیدا میکند؛ چون هر کس که انسان را بشناسد، خدای را شناخت؛ چرا که انسان نشانده خداوند است؛ و البته این بیان امام علی(ع) در آن شعر معروف اشاره به همین معنا دارد:
ای انسان تو خیال میکنی همین جسم کوچکی در حالی که در تو عالم بزرگتری نهفته است.[10]
بنابراین، شناخت نفس آدمی به مثابه مقدمهای در تکامل انسان و یکی شدن او با منبع همهی کمالات و فیوضات قلمداد میشود که خود نقش به سزایی در حل مشکلات جوامع بشری خواهد داشت.
حوزه سوم، شناخت هدف انسان و ابزاری که او را به این هدف، رهمنون میسازد.
پس از آنکه انسان، خداوند و شرایع او و البته خویشتن را شناخت، باید به شناخت جایگاه خویش در نظام خلقت و به تبع آن هدفی که برای آن آفریده شده بپردازد؛ از اینرو با توجه به مطالب پیشین میتوان گفت؛ از آنجا که انسان مظهر کامل اسما و صفات خداوند در جهان آفرینش است، از جایگاه ویژهای نزد خداوند برخوردار است و این موقعیت استثنایی و منحصر به فرد، همان مقام خلیفة اللهی است که خداوند به او ارزانی داشته و خود صریحاً در قرآن از آن سخن میگوید:
"هنگامی که گفت پروردگار تو فرشتگان را به درستی که من پدید آورندهام در زمین خلیفهای".[11]
با توجه به این مقام و جایگاه، هدف خلیفهی خداوند چیزی جز رضایت و خشنودی او نمیتواند باشد و رضایت و خشنودی او، آیینه شدن و همصفت شدن با او است. به تعبیری بهتر، فانی شدن در او است و این مهم جز با عشق به عنوان مهمترین و کاملترین وسیلۀ طی کردن کمال میسر نمیشود.
خلاصه کلام:
انسان بعد از شناخت خود و خدایش و البته جایگاه و هدف خلیفة الهی که برای رسیدن به آن تلاش میکند، و نیز پس از سیر و آگاهی از توصیفات و تعاریفی که در قرآن و عترت مطهر که امتداد طبیعی و حتمی سنت رسول اکرم(ص) است، یک قدم در رسیدن به مقام خلیفة اللهی نزدیک شده است؛ چرا که علم و آگاهی به محورها و حوزههای مذکور در رأس ارزشهای معنوی است که انسان، به ویژه انسان امروزی بدان احتیاج مبرم داشته و او را به مقام جانشینی خداوند در روی زمین نزدیک مینماید. و همین علم و معرفت به ربّ(پروردگار) و نفس است که انسانی مانند علی(ع) میسازد. همو که میفرماید:
"اگر تمامی اقالیم هفتگانه را به من ببشخانید که دانهی جوئی را از دهان مورچهای بستانم، چنین نمیکنم".[12]
گفتنی است؛ ارزشهای معنوی دیگری غیر از آنچه که بیان شد، وجود دارد که نقش انکارناپذیری در حل مشکلات جوامع انسانی در همهی دورانها داشته و دارد که حضرت فاطمه(س) به برخی از این ارزشها اشاره مینماید و ما به طور گذرا و فهرستوار آنها را بیان میکنیم.
این ارزشها عبارتاند از:
- مسئولیتپذیری: این مهم میتواند بخش عمدهای از مشکلات بشری را حل کند؛ چرا که با احساس مسئولیتپذیری است که انسان متوجه وظایفش در قبال خداوند، خویش و دیگران میگردد.
- تقوا و پرهیزگاری: اگر همهی آحاد جوامع انسانی با فرهنگها، قومیتها و زبانهای مختلف به این مهم توجه داشته باشند، به جرأت میتوان گفت که مشکلی در جامعهی بشری وجود نخواهد داشت.
- ادا کردن امانت و حکم نمودن به عدل و انصاف: یکی از مهمترین مطالبات اصلی و همیشگی انسان از حکومتها و حاکمان، برقراری عدالت بوده است که با اجرای آن برخی مشکلات؛ مانند ظلم، فساد، تبعیض و غیره ... از جامعهی بشری رخت برخواهد بست.
- دوستی و دشمنی در راه خدا: اگر همهی امور به خصوص دوستیها و دشمنیها برای خداوند باشد، چه خونها که ریخته نمیشود و چه خانهها که خراب نمیگردد، و چه مصیبتها که بر بشر روا داشته نمیشود. همانگونه که شاهد فقدان هرگونه کژروی و دلبستن به غیر خدا خواهیم بود.
- پند دادن و همدردی و مهروزی: پند نیکو از سوی شخص نیکوصفت و نیکوسرشت میتواند موجب پیشرفت امور و البته اصلاح فرد فردِ اشخاص در جامعهی انسانی شود. همانگونه که همدردی و مهربانی از آلام و دردهای مردمان کاسته و جامعه را به سوی یکرنگی و همدلی رهنمون میسازد.
- شناخت عمیق و دقیق جایگاه رسالت: این مهم نقش به سزایی در تعیین خطمشی انسانها دارد؛ چرا که اگر جایگاه و مقام پیامبران به خصوص حضرت خاتم النبین(ص) به خوبی شناخته شود، جوامع بشری را از کفر و الحاد میرهاند؛ چون هدف اصلی و اساسی خداوند از ارسال رسولان هدایت جامعه بشری به سوی کمال و سعادت حقیقی است که در آیینه او شدن تبلور است.
- شناخت خطر گناهان و آثار منفی آنها: اگر صفات رذیله از نفس آدمی رخت بر نبندند، فطرت پاک انسانی در زیر گناهان مدفون خواهد شد. امام صادق(ع) در این باره میفرماید:
"زمانی که انسان مرتکب گناهی شود، لکهی سیاهی در قلب او پدید میآید، اگر توبه نماید محو خواهد شد و اگر تکرار نماید بزرگ و بزرگتر میشود، تا آنکه بر قلبش غلبه پیدا میکند که در اینحال هیچگاه رستگار نمیگردد".[13]
- استواری در مقابل تهدیدات و مبارزه جوییها: این مسئله جایگاهی بس حیاتی در شکلگیری حرکتهای اصطلاحطلبانه در جوامع بشری داشته و دارد. همانگونه که در رسالت پیامبر(ص) نیز نقشی بس انکارناپذیر ایفا نمود. حضرتش علیرغم ناملایمات و نیرنگها برای بازداشتنش از دعوت، هیچگاه در مقابل زورگویان و مخالفان تسلیم نشده، بلکه استوارتر و محکمتر از گذشته به دعوتش ادامه داد تا آنجا که اسلام گسترش پیدا نمود و جوامع بشری به سوی شناخت و ایمان راهنمایی شدند؛ و این اهمیت استواری و صلابت در پیمودن مسیر صحیح انتخاب شده را میرساند.
- پیروی از الگوها و نمونههای صالح و رستگار: اهمیت و نقش آن در سعادت و خوشبختی افراد جوامع انسانی بر کسی پوشیده نیست؛ از اینرو انتخاب الگوها و نمونههای صالح و باتقوا میتواند جامعه را به سوی حق و حقانیت هدایت نماید.
- ایمان و عمل: خواستهی اسلام از انسان مؤمن آن است که ایمان و عمل را توأمان داشته باشد و یکی بدون دیگری خواستهای خدایی و اسلامی نیست. در این صورت باید گفت؛ این جدایی از مصادیق بارز جدایی نظر و عمل است. بنابراین، ایمان توأم با عمل میتواند جامعه را از شرّ کژیها و بدیها برهاند.
- واقعیتپذیری و پرهیز از تخیل: زندگی توأم با پذیرش و قبول واقعیات میتواند اولین گام سعادت یک جامعه را که همان علم به عیوب و نقصانها و همچنین علم به تواناییها و محاسن باشد، رقم زند.
- برقراری تعادل بین زندگی مادی و زندگی اخروى: انسان حق ندارد که آخرت را ترک نموده و به سوی دنیا و لذایذ گرایش پیدا کند، همانگونه که حق ندارد دنیا را ترک نموده و رهبانیت را برگزیند و فقط به آخرت گرایش داشته باشد؛ چرا که افراط و تفریط در امور مادی و معنوی، بشر را از انتخاب و درک راه صحیح شناخت، باز داشته و او را به بیراهه میکشاند.
این گزیدهای از ارزشها و خصایص بود که اگر فرزندان آدم بدان ملتزم شوند، در بلندای قلّۀ انسانیت قرار خواهند گرفت؛ باشد که چنین گردد.
نتیجهی فقدان ارزش های معنوی در جوامع انسانی
از آنجا که امور با ضدهایشان شناخته میشوند؛ در مورد خطر نبودن ارزشهای معنوی باید گفت: نتیجۀ قطعی و حتمی آنرا میتوان در یک کلمه خلاصه کرد و آن انحطاط انسان و جوامع انسانی است. بنابراین، میتوان گفت برمسند علم، جهل خواهد نشست و در محل راستی و درستی، کذب و دورویی مأوی میگزینند. به جای حب و بغض برای خدا، ریاکاری و بیمبالاتی و رضایت از کار ملحدان و مشرکان جای گرفته، همانگونه که عدم آگاهی به مسئولیت به جای آگاهی به آن مأوی گزیده است. و همینگونه سایر صفات و ارزشهایی که ذکر آن رفت. پس میتوان گفت به جای همهی صفات ایجابی، نقیض آن جای میگیرد. و پر واضح است که فقدان چنین ارزشهایی و جایگزینی صفات منفی به جای آنها در مخالفت و ضدیت با حرکت اصلاحطلبانه پیامبران است، و جوامع بشری به انحطاط و زوال خواهند گرایید؛ از اینرو بر همگان لازم است جهت حفظ و بقای ارزشهای معنوی که از فطرت انسانی نشأت میگیرد کوشا باشند، تا جوامع بشری به سوی هدایت و رستگاری رهنمون شوند.
[1]. ر. ک: سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغة، محقق، صبحی صالح، ص 426، نامه 53، قم، هجرت، چاپ اول، 1414ق.
[3]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 2، ص 152، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[4]. نهج البلاغه، ص 39، خطبه 1.
[5]. طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، محقق، مصحح، خرسان، محمد باقر، ج 1، ص 98، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، 1403ق.
[6]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 29، ص 221 - 223، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[9]. بحار الانوار، ج 2، ص 32.
[10]. میبدى، حسین بن معین الدین، دیوان أمیر المؤمنین علیه السلام، محقق، مصحح، زمانى، مصطفى، ص 175، قم، دار نداء الإسلام للنشر، چاپ اول، 1411ق.
[12]. نهج البلاغة، ص 347.
[13]. کافی، ج 2، ص 271، شماره 13.