لطفا صبرکنید
23827
- اشتراک گذاری
در مقام ذات وقتی گفته می شود خداوند قادر مطلق است، شامل همه صفات است؛ یعنی تفاوتی نمی کند که ذات را با کدامیک از این صفات و اسامی بنامیم. و از طرفی ذهن ما هیچ علمی نسبت به صفات ذاتی خداوند ندارد؛ چون این صفات (مثلا قدرت، سمع و ...) وقتی معلوم ذهن ما می شود که آنها را در مخلوقات یا در خودمان مشاهده کرده باشیم، حال آن که خدا از هر شباهتی به مخلوقات خود برتر و بالاتر است.
ابوبصیر از امام صادق (ع) نقل می کند: خداوند از ازل پروردگار ما بود و علم ذات او بود، در حالی که هیچ معلومی نبود و شنوایی ذات او بود حال آن که هیچ شنیده شده ای نبود و بینایی ذات او بود در حالی که هیچ دیده شده ای نبود و قدرت ذات او بود در حالی که هیچ مقدوری وجود نداشت و چون اشیاء را حادث کرد و آن اشیاء معلوم شدند علم از او بر معلوم واقع شد و شنوایی بر شنیده شده و بینایی بر دیده شده و قدرت بر مقدور. ابو بصیر می گوید از حضرت پرسیدم: پس خداوند پیوسته متحرک و در تغییر بوده! فرمود: خدا برتر از این است؛ بلکه حرکت یک صفتی است که با فعل خدا حادث شده. ابو بصیر می گوید: گفتم پس خدا پیوسته متکلم بوده؟ فرمود: تکلم صفتی است که حادث شده و ازلی نیست حال آنکه خدا بود و هیچ متکلمی نبود.[1]
این روایت نشان می دهد که صفاتی؛ مانند علم، قدرت، سمع و ... بر سه دسته است.
1. صفات حادث (همان صفاتی که در مخلوقات شاهدیم که خدا را نمی توان به این صفات تشبیه کرد).
2. صفات ازلی که خاص خدا است و این صفات عین ذات خدا است.
3. صفاتی که از خدا بر اشیاء (بعد از حدوث آنها) واقع می شود.
در صفاتی که خاص خدا است تمایزی بین صفات نیست، اعم از قدرت، علم، سمع و ... ؛ یعنی همه این صفات اشاره به یک حقیقت دارد که همان ذات ناشناخته خدا است و به ذات خدا با هر یک از این صفات اشاره شود، به یک چیز واحد اشاره شده است؛ و از همین رو ذهن ما هیچ شناختی از این صفات ندارد. مثلاً ما شناختی در مورد بینایی که عین شنوایی باشد و علمی که عین قدرت باشد و ... نداریم. بلکه شناخت ما از صفت بینایی مربوط به دیدنی ها است، و شناخت ما از سمع موبوط به شنیدنی ها است و .... که همگی با هم تمایز دارند.
بنابراین، در مقام ذات وقتی گفته می شود خداوند قادر مطلق است، شامل همه صفات است؛ یعنی تفاوتی نمی کند که ذات را با کدام یک از این صفات بنامیم؛ چرا که هیچ درک ذهنی نسبت به خدا امکان پذیر نیست. مثلاً قدرت به عنوان یک صفت، وقتی معلوم ذهن ما است که آن را در مخلوقات یا در خود مشاهده کنیم، حال آن که خدا از هر تشبیهی بالاتر است.
این بود دیدگاه روایات در مورد صفات خداوند.
پس همه صفاتی که ما در ذهن خود به خداوند اطلاق می کنیم، همگی اعتبارات و اسامی هستند، ولی خداوند مسمای این صفات است نه خود این اعتبارات و اسماء. همچنان که امام صادق (ع) می فرماید:
«الله یک اسم است و اسم غیر از مسماست پس هرکس اسم را بدون معنی عبادت کند کافر شده و چیزی را نپرستیده است و هرکس اسم را همراه با معنا بپرستد او هم کافر است چون دو چیز را پرستیده است و اما هرکس معنی را بدون اسم بپرستد، این است توحید».[2]
گفتنی است که نحوه وحدت بین این صفات با همدیگر و با ذات خدا به گونه ترکیبی نیست که مثلا بخواهیم در ذهن خود خدا را ترکیبی از این صفات و معانی تصور کنیم، بلکه به این می ماند که ما حقیقتی ناشناخته را از روی آثاری که از او ظاهر شده، با اسامی و اعتبارات و الفاظ مختلفی بنامیم تا برای ذهن ما قابل تعبیر و تحلیل شود، حال آن که خود او برتر از توهم ما است، پس توحید واقعی هم در نهایت رها کردن ذهن و توهم است: «التوحید أن لا تتوهم».[3]
از همین باب در روایات دیگری گفته شده است که خداوند از هر صفتی منزه است؛[4] چون همه صفاتی که ما درک می کنیم مربوط به امور حادث است و همه این صفات هم معارض و متمایز از هم هستند، و این منافات با توحید دارد. بنابراین، شناخت ذات خدا از طریق این صفات و تعبیرات هم شرک به خدا است و توحید همان نفی صفات است.[5]
[1] «عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ لَمْ یَزَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ رَبَّنَا وَ الْعِلْمُ ذَاتُهُ وَ لَا مَعْلُومَ وَ السَّمْعُ ذَاتُهُ وَ لَا مَسْمُوعَ وَ الْبَصَرُ ذَاتُهُ وَ لَا مُبْصَرَ وَ الْقُدْرَةُ ذَاتُهُ وَ لَا مَقْدُورَ فَلَمَّا أَحْدَثَ الْأَشْیَاءَ وَ کَانَ الْمَعْلُومُ وَقَعَ الْعِلْمُ مِنْهُ عَلَى الْمَعْلُومِ وَ السَّمْعُ عَلَى الْمَسْمُوعِ وَ الْبَصَرُ عَلَى الْمُبْصَرِ وَ الْقُدْرَةُ عَلَى الْمَقْدُورِ قَالَ قُلْتُ فَلَمْ یَزَلِ اللَّهُ مُتَحَرِّکاً قَالَ فَقَالَ تَعَالَى اللَّهُ عَنْ ذَلِکَ إِنَّ الْحَرَکَةَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ بِالْفِعْلِ قَالَ قُلْتُ فَلَمْ یَزَلِ اللَّهُ مُتَکَلِّماً قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْکَلَامَ صِفَةٌ مُحْدَثَةٌ لَیْسَتْ بِأَزَلِیَّةٍ کَانَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لَا مُتَکَلِّمَ » کلینی، الکافی، ج 1، ص 107، دار الکتب الاسلامیة، تهران، 1365ش.
[2] «اللَّهُ مُشْتَقٌّ مِنْ إِلَهٍ وَ الْإِلَهُ یَقْتَضِی مَأْلُوهاً وَ الِاسْمُ غَیْرُ الْمُسَمَّى فَمَنْ عَبَدَ الِاسْمَ دُونَ الْمَعْنَى فَقَدْ کَفَرَ وَ لَمْ یَعْبُدْ شَیْئاً وَ مَنْ عَبَدَ الِاسْمَ وَ الْمَعْنَى فَقَدْ کَفَرَ وَ عَبَدَ اثْنَیْنِ وَ مَنْ عَبَدَ الْمَعْنَى دُونَ الِاسْمِ فَذَاکَ التَّوْحِید»،
[3] آمدی تمیمی، غرر الحکم و دررالکلم، ص 82، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم.
[4] «إِنَّ اللَّهَ لَا یُوصَفُ بِمَحْدُودِیَّةٍ عَظُمَ رَبُّنَا عَنِ الصِّفَةِ فَکَیْفَ یُوصَفُ بِمَحْدُودِیَّةٍ مَنْ لَا یُحَدُّ » کلینی، الکافی، ج 1، ص100؛ «کَتَبَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى بْنُ جَعْفَرٍ ع إِلَى أَبِی أَنَّ اللَّهَ أَعْلَى وَ أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ یُبْلَغَ کُنْهُ صِفَتِهِ فَصِفُوهُ بِمَا وَصَفَ بِهِ نَفْسَهُ وَ کُفُّوا عَمَّا سِوَى ذَلِکَ » همان، ص 102.
[5] «کَمَالُ تَوْحِیدِهِ الْإِخْلَاصُ لَهُ وَ کَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْیُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ کُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَیْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ کُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَیْرُ الصِّفَة»، نهج البلاغه، ص 39، انتشارات دار الهجرة.