لطفا صبرکنید
بازدید
99362
99362
آخرین بروزرسانی:
1397/05/02
کد سایت
fa56935
کد بایگانی
69934
نمایه
فریب و دروغ دشمن در میدان نبرد
طبقه بندی موضوعی
تاریخ|رفتار امام علی ع
اصطلاحات
کذب و تکذیب (دروغ و دروغ پنداری)|جهاد ، حرب ، قتال ، جنگ ، نبرد|کید ، حیله ، مکر ، خدعه ، فریب|جنگ خندق ، جنگ احزاب
گروه بندی اصطلاحات
سرفصلهای قرآنی|وقایع و رخدادها
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
آیا امام علی(ع) در جنگ با عمرو بن عبدود، او را فریب داد؟ اگر چنین است؛ آیا فریب و نیرنگ در میدان نبرد، صحیح است؟
پرسش
در ماجرای نبرد امام علی(ع) با عمرو بن عبدود میگویند علی(ع) به عمرو گفت: به پشت سرت نگاه کن. اینها چه کسانی هستند که به دنبالت میآیند؟ و وقتی عمرو برگشت، ناگهان علی او را غافلگیر کرده و یک پایش را قطع نموده و او را میکشد. لطفاً ماجرای واقعی این جنگ تن به تن را با نقل از منابع معتبر تاریخی بیان کنید.
پاسخ اجمالی
اصل گزارش نبرد میان امام علی(ع) و عَمْرو بْن عَبْدِوَدّ در جنگ خندق و کشتن شدن او توسط امام(ع) در منابع تاریخی و حدیثی – با اندکی اختلاف در الفاظ - نقل شده است؛[1] اما در یکی از منابع روایی،[2] عبارتی وجود دارد که در دیگر منابع نیست، و آن عبارت؛ «نیرنگ زدن امام علی(ع) به عمرو بن عبدود در میدان نبرد» میباشد:
علی(ع) در حالىکه هَرْوَله میکرد، [از کنار عمرو] گذشت ... عمرو به وى گفت: کیستى؟
گفت: «من، على بن ابیطالب، پسر عموى پیامبر خدا و داماد اویم».
عمرو گفت: به خدا سوگند، پدرت در گذشته با من دوست بود و خوش ندارم که تو را به قتل رسانم. پسر عمویت هنگامى که تو را به سویم فرستاد، خاطرجمع نبود که تو را با نیزهام برُبایم و میان زمین و آسمان رها سازم، نه زنده و نه مرده!
امیرمؤمنان به وى گفت: «پسر عمویم میدانست که اگر تو مرا بکُشى، من وارد بهشت شوم و تو در آتش باشى، و اگر من تو را بکُشم، تو در آتش باشى و من در بهشت».
عمرو گفت: هر دوى آنها به سودِ تو است، اى على! و این، تقسیمِ ناعادلانهاى است!
على(ع) فرمود: «این سخن، بگذار. من از تو شنیدم در حالىکه پردههاى کعبه را گرفته بودى، میگفتى: "هیچکس در جنگ، سه خواسته بر من عرضه ندارد، جز آنکه یکى از آنها را اجابت کنم" و [اینک] من سه خواسته بر تو عرضه میدارم، یکى را اجابت کن».
[عمرو] گفت: بگو آنها را، اى على!
فرمود: «یکى آنکه شهادت دهى که خدایى جز خداى یگانه نیست و محمّد، پیامبر خدا است».
[عمرو] گفت: این را رها کن و دومین خواسته را بپرس.
فرمود: «اینکه بازگردى و این سپاه را از [رویارویى با] پیامبر خدا بازگردانى. اگر [پیامبر] راستگو باشد، شما نیز به واسطه او عزّت و برترى یابید، و اگر دروغگو باشد، دزدان و فرومایگان عرب [براى از میان بُردن او] بس باشند».
عمرو گفت: آن وقت، زنان قریش با یکدیگر گفتوگو نمیکنند و شاعران در سرودههایشان [نخواهند گفت] که من از جنگ ترسیدم و به عقب بازگشتم؟ [در این صورت،] گروهى را که مرا بر خود رئیس کردند، یارى نکردهام.
امیرمؤمنان فرمود: «[خواسته] سوم، آن است که فرود آیى، تا با تو کارزار کنم؛ چرا که تو سوارهاى و من پیاده».
آنگاه از اسبش پایین پرید و آنرا پى کرد و گفت: این، خصلتى است که گمان نمیکردم یکى از عربها مرا بدان وادار نماید.
آنگاه [کارزار را] شروع کرد و با شمشیر بر سرِ على(ع) زد. امیرمؤمنان، خود را در پناه سپرش گرفت؛ اما [شمشیر] سپر را بُرید و بر سرش نشست.
على(ع) به او فرمود: «اى عمرو! آیا همین که من با تو کارزار میکنم و تو جنگاور عرب هستى، تو را بس نیست براى مبارزه با من، از یاور کمک گرفتى؟».
عمرو به پشت سرش نگاه کرد. امیرمؤمنان، به سرعت ضربهاى بر دو ساقش فرود آورد و هر دو را قطع کرد. گَرد و غبارى از میان آنان بلند شد.
منافقان گفتند: على بن ابیطالب، کشته شد.
سپس گَرد و غبار خوابید و نگاه کردند. در این هنگام، امیر مؤمنان را بر روى سینه عمرو دیدند که ریش او را گرفته و میخواهد سر او را از تن جدا کند. سپس سرش را بُرید و آنرا گرفت و به سوى پیامبر خدا آمد، در حالىکه بر اثر ضربتِ عمرو، خون از سرش جارى بود و از شمشیرش خون میچکید، و چنین رجز میخواند:
«من، على و پسر عبدالمطّلبم،
مرگ براى جوانمرد، از فرار بهتر است».
آنگاه پیامبر خدا فرمود: «اى على! بر او نیرنگ کردى؟».
گفت: بلى اى پیامبر خدا! جنگ، نیرنگ است.[3]
در برخی گزارشات نیز چنین آمده است که؛ هنگامى که امام على(ع) بر عمرو بن عبدود چیره شد، او را نکشت و از وى دور شد؛ عدهای او را نکوهش کردند و حذیفه از علی(ع) دفاع کرد، پیامبر(ص) فرمود: «اى حذیفه! دست نگه دار که على، به زودى سبب توقّفش را میگوید». سپس على(ع) عمرو بن عبدود را کشت و وقتی [نزد پیامبر(ص)] برگشت، پیامبر(ص) علّت توقّف را جویا شد. على(ع) گفت: «به مادرم دشنام داد و به صورتم آب دهان انداخت. پس ترسیدم مبادا با انگیزه نفسانى او را بکشم. رهایش کردم تا خشمم فرو نشست. سپس به خاطر خدا او را کشتم».[4]
مولوی در مثنوی در زمینه این اخلاص علی(ع)، چنین سروده است:
از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علی افتخار هر نبی و هر ولی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه سجده آرد پیش او در سجدهگاه
و ... .[5]
درباره این گزارش باید به چند نکته توجه نمود:
الف. یکی از عناصر مهم در نبرد با دشمن، جنگ روانی است که خود مبتنی بر نیرنگها، بزرگنماییها و ... میباشد و چون این فریب به منظور هدف مهمتری میباشد، نباید آنرا همسان با دروغی دانست که برای منافع ناحق شخصی و گروهی بر زبان جاری میشود. چنانکه در اینباره در روایات دیگر میخوانیم:
1. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «جنگ؛ یعنى نیرنگ».[6]
2. ابن عبّاس میگوید: پیامبر(ص) یکى از اصحاب خود را مأمور کشتن یک نفر یهودى کرد. او گفت: اى پیامبر خدا! در صورتى از عهده این کار برمیآیم که دستم را باز بگذارى. پیامبر خدا فرمود: «همانا جنگ، نیرنگ است. پس هر کار میخواهى، بکن».[7]
3. عدى بن حاتم میگوید: به درستى که حضرت علی(ع)، هنگامى که در صفّین با معاویه رو در رو شد، صدایش را بلند میکرد تا یارانش بشنوند و میفرمود: «به خدا سوگند، معاویه و یارانش را خواهم کُشت!». آنگاه در آخر سخن، صدایش را آهسته میکرد و میگفت: «إن شاء الله!». من نزدیک ایشان بودم و گفتم: اى امیرمؤمنان! به درستى که سوگند یاد کردى بر آنچه انجام میدهى. آنگاه «ان شاء الله» گفتى. مقصودت از این، چه بود؟ فرمود: «جنگ، نیرنگ است و من نزد مؤمنان، دروغگو نیستم. خواستم تا یارانم را بر دشمن بشورانم تا سُستى نکنند و [به نبردِ] با آنان، رغبت پیدا کنند. پس در آینده، داناترین آنان، از این سخن سود بَرَد. إن شاء الله!».[8]
4. امام صادق(ع) فرمود: «خداوند کسى که در جنگ به حریف خود نیرنگ بزند و به او دروغ بگوید، بازخواست نمیکند».[9]
ب. بهعلاوه؛ در برخی از گزارشاتی که اصل این مبارزه نقل شده، آمده است که؛ چندین نفر نیز همراه عمرو بن عبدود بودند؛ مثل پسر او؛[10] به این جهت کلام امام علی(ع) هنگام مبارزه که افرادی را همراه خود آوردهای، دروغ نبوده است. لذا آنحضرت با اشاره به این افراد در پشت سر که یک واقعیت بود، حواس عمرو بن عبدود را پرت کرد و به او ضربه زد.
علی(ع) در حالىکه هَرْوَله میکرد، [از کنار عمرو] گذشت ... عمرو به وى گفت: کیستى؟
گفت: «من، على بن ابیطالب، پسر عموى پیامبر خدا و داماد اویم».
عمرو گفت: به خدا سوگند، پدرت در گذشته با من دوست بود و خوش ندارم که تو را به قتل رسانم. پسر عمویت هنگامى که تو را به سویم فرستاد، خاطرجمع نبود که تو را با نیزهام برُبایم و میان زمین و آسمان رها سازم، نه زنده و نه مرده!
امیرمؤمنان به وى گفت: «پسر عمویم میدانست که اگر تو مرا بکُشى، من وارد بهشت شوم و تو در آتش باشى، و اگر من تو را بکُشم، تو در آتش باشى و من در بهشت».
عمرو گفت: هر دوى آنها به سودِ تو است، اى على! و این، تقسیمِ ناعادلانهاى است!
على(ع) فرمود: «این سخن، بگذار. من از تو شنیدم در حالىکه پردههاى کعبه را گرفته بودى، میگفتى: "هیچکس در جنگ، سه خواسته بر من عرضه ندارد، جز آنکه یکى از آنها را اجابت کنم" و [اینک] من سه خواسته بر تو عرضه میدارم، یکى را اجابت کن».
[عمرو] گفت: بگو آنها را، اى على!
فرمود: «یکى آنکه شهادت دهى که خدایى جز خداى یگانه نیست و محمّد، پیامبر خدا است».
[عمرو] گفت: این را رها کن و دومین خواسته را بپرس.
فرمود: «اینکه بازگردى و این سپاه را از [رویارویى با] پیامبر خدا بازگردانى. اگر [پیامبر] راستگو باشد، شما نیز به واسطه او عزّت و برترى یابید، و اگر دروغگو باشد، دزدان و فرومایگان عرب [براى از میان بُردن او] بس باشند».
عمرو گفت: آن وقت، زنان قریش با یکدیگر گفتوگو نمیکنند و شاعران در سرودههایشان [نخواهند گفت] که من از جنگ ترسیدم و به عقب بازگشتم؟ [در این صورت،] گروهى را که مرا بر خود رئیس کردند، یارى نکردهام.
امیرمؤمنان فرمود: «[خواسته] سوم، آن است که فرود آیى، تا با تو کارزار کنم؛ چرا که تو سوارهاى و من پیاده».
آنگاه از اسبش پایین پرید و آنرا پى کرد و گفت: این، خصلتى است که گمان نمیکردم یکى از عربها مرا بدان وادار نماید.
آنگاه [کارزار را] شروع کرد و با شمشیر بر سرِ على(ع) زد. امیرمؤمنان، خود را در پناه سپرش گرفت؛ اما [شمشیر] سپر را بُرید و بر سرش نشست.
على(ع) به او فرمود: «اى عمرو! آیا همین که من با تو کارزار میکنم و تو جنگاور عرب هستى، تو را بس نیست براى مبارزه با من، از یاور کمک گرفتى؟».
عمرو به پشت سرش نگاه کرد. امیرمؤمنان، به سرعت ضربهاى بر دو ساقش فرود آورد و هر دو را قطع کرد. گَرد و غبارى از میان آنان بلند شد.
منافقان گفتند: على بن ابیطالب، کشته شد.
سپس گَرد و غبار خوابید و نگاه کردند. در این هنگام، امیر مؤمنان را بر روى سینه عمرو دیدند که ریش او را گرفته و میخواهد سر او را از تن جدا کند. سپس سرش را بُرید و آنرا گرفت و به سوى پیامبر خدا آمد، در حالىکه بر اثر ضربتِ عمرو، خون از سرش جارى بود و از شمشیرش خون میچکید، و چنین رجز میخواند:
«من، على و پسر عبدالمطّلبم،
مرگ براى جوانمرد، از فرار بهتر است».
آنگاه پیامبر خدا فرمود: «اى على! بر او نیرنگ کردى؟».
گفت: بلى اى پیامبر خدا! جنگ، نیرنگ است.[3]
در برخی گزارشات نیز چنین آمده است که؛ هنگامى که امام على(ع) بر عمرو بن عبدود چیره شد، او را نکشت و از وى دور شد؛ عدهای او را نکوهش کردند و حذیفه از علی(ع) دفاع کرد، پیامبر(ص) فرمود: «اى حذیفه! دست نگه دار که على، به زودى سبب توقّفش را میگوید». سپس على(ع) عمرو بن عبدود را کشت و وقتی [نزد پیامبر(ص)] برگشت، پیامبر(ص) علّت توقّف را جویا شد. على(ع) گفت: «به مادرم دشنام داد و به صورتم آب دهان انداخت. پس ترسیدم مبادا با انگیزه نفسانى او را بکشم. رهایش کردم تا خشمم فرو نشست. سپس به خاطر خدا او را کشتم».[4]
مولوی در مثنوی در زمینه این اخلاص علی(ع)، چنین سروده است:
از علی آموز اخلاص عمل شیر حق را دان مطهر از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت در روی علی افتخار هر نبی و هر ولی
آن خدو زد بر رخی که روی ماه سجده آرد پیش او در سجدهگاه
و ... .[5]
درباره این گزارش باید به چند نکته توجه نمود:
الف. یکی از عناصر مهم در نبرد با دشمن، جنگ روانی است که خود مبتنی بر نیرنگها، بزرگنماییها و ... میباشد و چون این فریب به منظور هدف مهمتری میباشد، نباید آنرا همسان با دروغی دانست که برای منافع ناحق شخصی و گروهی بر زبان جاری میشود. چنانکه در اینباره در روایات دیگر میخوانیم:
1. پیامبر اکرم(ص) فرمود: «جنگ؛ یعنى نیرنگ».[6]
2. ابن عبّاس میگوید: پیامبر(ص) یکى از اصحاب خود را مأمور کشتن یک نفر یهودى کرد. او گفت: اى پیامبر خدا! در صورتى از عهده این کار برمیآیم که دستم را باز بگذارى. پیامبر خدا فرمود: «همانا جنگ، نیرنگ است. پس هر کار میخواهى، بکن».[7]
3. عدى بن حاتم میگوید: به درستى که حضرت علی(ع)، هنگامى که در صفّین با معاویه رو در رو شد، صدایش را بلند میکرد تا یارانش بشنوند و میفرمود: «به خدا سوگند، معاویه و یارانش را خواهم کُشت!». آنگاه در آخر سخن، صدایش را آهسته میکرد و میگفت: «إن شاء الله!». من نزدیک ایشان بودم و گفتم: اى امیرمؤمنان! به درستى که سوگند یاد کردى بر آنچه انجام میدهى. آنگاه «ان شاء الله» گفتى. مقصودت از این، چه بود؟ فرمود: «جنگ، نیرنگ است و من نزد مؤمنان، دروغگو نیستم. خواستم تا یارانم را بر دشمن بشورانم تا سُستى نکنند و [به نبردِ] با آنان، رغبت پیدا کنند. پس در آینده، داناترین آنان، از این سخن سود بَرَد. إن شاء الله!».[8]
4. امام صادق(ع) فرمود: «خداوند کسى که در جنگ به حریف خود نیرنگ بزند و به او دروغ بگوید، بازخواست نمیکند».[9]
ب. بهعلاوه؛ در برخی از گزارشاتی که اصل این مبارزه نقل شده، آمده است که؛ چندین نفر نیز همراه عمرو بن عبدود بودند؛ مثل پسر او؛[10] به این جهت کلام امام علی(ع) هنگام مبارزه که افرادی را همراه خود آوردهای، دروغ نبوده است. لذا آنحضرت با اشاره به این افراد در پشت سر که یک واقعیت بود، حواس عمرو بن عبدود را پرت کرد و به او ضربه زد.
[1]. برای نمونه ر.ک: شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 98 – 99، قم، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، 1413ق؛ بیهقی، ابو بکر احمد بن حسین، دلائل النبوة، ج 3، ص 437 – 439، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1405ق؛ حسکانی، عبید الله بن احمد، شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، ج 2، ص 10 – 11، تهران، مؤسسه طبع و نشر، چاپ اول، 1411ق.
[2]. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، محقق، موسوی جزائری، سید طیب، ج 2، ص 184 – 185، قم، دار الکتاب، چاپ سوم، 1404ق.
[3]. همان.
[4]. ابوحامد غزالی، محمد، کیمیای سعادت، ج 1، ص 517، تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ یازدهم، 1383ش؛ ابن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل أبیطالب(ع)، ج 2، ص 115، قم، علامه، چاپ اول، 1379ق.
[6]. عتکی البزّار، أبوبکر أحمد بن عمرو، مسند البزّار، ج 4، ص 187، بیروت، مؤسسة علوم القرآن، چاپ اول، 1409ق.
[7]. متقی هندی، علی بن حسام الدین، کنز العمّال، ج 4، ص 469، بیروت، مکتبة التراث الاسلامی، چاپ اول، 1397ق.
[8]. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، محقق، مصحح، غفاری، علی اکبر، آخوندی، محمد، ج 7، ص 460، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چاپ چهارم، 1407ق.
[9]. کافی، ج 2، ص 342.
[10]. ر. ک: الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج 1، ص 99؛ دلائل النبوة، ج 3، ص 437 – 439؛ ابن هشام، عبد الملک، السیرة النبویة، ج 2، ص 225، بیروت، دار المعرفة، چاپ اول، بیتا.
نظرات