جستجوی پیشرفته
بازدید
20086
آخرین بروزرسانی: 1393/07/03
خلاصه پرسش
چرا ابلاغ خلافت حضرت علی(ع) در «غدیر خم» صورت گرفت؟
پرسش
چرا پیامبر اسلام(ص) مسئله ولایت و خلافت حضرت علی(ع) را در بازگشت از «حجة الوداع» و در آن شرایط سخت، در محل «غدیر خم» مطرح فرمودند؟
پاسخ اجمالی
آن‌گاه که تهدید رومیان از ناحیه سرزمین‌هاى شام، مرزهاى شمالى کشور اسلامى را به خطر انداخت و قدرتِ زبان‌زد رومیان، همه را وحشت‌زده کرد، رسول خدا(ص) چنین مصحلت دانست که سپاهى گران از تمام بلاد اسلامى فراهم و به قصد سرحدّات شمالى روانه گرداند. چون زمان مقّرر فرا رسید، پیامبر(ص) دستور حرکت دادند و بر خلاف گذشته نماینده خود؛ یعنی علی(ع) را در مدینه معیّن نمودند.
منافقان نیز از این فرصت در پى بهره‌جویى آمدند. به همین جهت چنین شایعه کردند که رسول خدا(ص) را حفظ جان داماد و پسر عمّ، عزیزتر از جهاد با رومیان بوده و شاید این به خواست خود  حضرت على انجام شده است. این شایعه را على(ع) دریافت و سراسیمه خود را به پیامبر رسانید و مصرّانه از مقتداى خویش خواست تا اذن حضور در رکاب را صادر نماید. اما رسول خدا(ص) در ظاهر براى اطمینان خاطر على(ع)، و در واقع براى تفهیم مسئله‌اى مهم به مسلمانان و حاضران در اردوگاه، به حضرت على فرمود: «آیا راضى نیستى به این‌که براى من چون هارون براى موسى باشى با این فرق که بعد از من پیامبرى نخواهد بود».
این بگذشت تا موسم آخرین حجِ آن خیرالبشر گردید. اراده آن‌حضرت که ملهم از خواست خداوندى بود بر این قرار گرفت که مردمان جملگى را از این سفر آگاه سازد تا هر کس از مهاجر، انصار، قبایل اطراف و ساکنان تمام بلاد توان دارد، در مراسم حج، آن سرور را همراه باشند و دستور فرمود تا خبر به همگان ابلاغ شود. پیک‌هاى ویژه به تمام نقاط فرستاده شدند و مردم شهرها، واحه‌ها و بادیه‌نشینان به همراهى پیامبر(ص) فراخوانده شدند.
رسول خدا(ص) پیشاپیش کاروان حجاج از شهر خارج شدند و کاروانیان به دنبال وى. هر کس قدرت یا توفیق همراهى نداشت، با اشک، کاروان را بدرقه می‌کرد. در میان راه مردمان، گروه گروه و دسته دسته به کاروان حجّ می‌پیوستند.
پس از اعمال حج، در راه بازگشت، ناگهان حالِ پیامبر(ص) دگرگون شد. حالتى که همواره هنگام نزول وحى بر ایشان عارض می‌شد. امین وحى، پیغام قاطع خداوندى را بر رسولش ‍ ابلاغ نمود: «اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً [به مردم] برسان! و اگر نکنى، رسالت او را انجام نداده‌اى! خداوند تو را از [خطرات احتمالى] مردم، نگاه می‌دارد؛ و خداوند، جمعیّت کافران [لجوج] را هدایت نمی‌کند». پیامبر(ص) توقف نمود. محل توقف، آخرین نقطه مشترک مسیر کاروانیان بود و از آن پس، هر کدام، راه دیار خویش، در پیش می‌گرفتند.
پیامبر(ص) می‌دانست فرصت‌طلبانى در میان امت خزیده‌اند که اگر مجال یابند، سرنوشت امت را آن‌گونه رقم خواهند زد که خود می‌خواهند و خواست خداوند و رسولش نزد آنان متاعى است که خریدار ندارد. پس باید کاروان خوش آهنگِ تازه به حرکت درآمده را امیرى بایسته باشد و از طرفى، زمان و مکان نیز مناسب‌ترین براى این هدف است.
آهنگ توقف کاروان توسط جارچیان نواخته شد. رفته‌ها بازگشتند؛ پراکنده‌ها جمع شدند؛ پیاده‌ها توشه بر زمین نهادند، سواره‌ها پیاده شدند و همه گوش به فرمان. همه می‌دانستند به یقین، امر مهمى پیش آمده که پیامبر(ص)، همگان را به ماندن و شنیدن آن دعوت کرده است.
منبر در پایین‌ترین نقطه دشت بنا شد تا همه بتوانند آفتاب روى رسول خدا(ص) را نظاره کنند. رسول خدا بر منبر رفت و خطبه‌اى غرّا بیان داشت و در ضمن آن على(ع) را کنار خود بالاى منبر آورد و دست او را بلند کرد و فرمود: «هر کس من مولاى اویم، بعد از من این على مولاى اوست». سپس براى ایشان دعا فرمود و امت را به وفادارى به مولا دعوت کرد. خیمه مولا آن روز حال و هواى خاصى داشت. رسول خدا(ص) که بار سنگین امانت الهى را از دوش خود برداشته بود به وفادارى امت نسبت به جانشین خویش  شادمان بود.
پاسخ تفصیلی
آن‌گاه که تهدید رومیان از ناحیه سرزمین‌هاى شام، مرزهاى شمالى کشور اسلامى را به خطر انداخت و قدرتِ زبان‌زد رومیان، همه را وحشت‌زده کرد، رسول خدا(ص) چنین مصحلت دانست که سپاهى گران از تمام بلاد اسلامى فراهم و به قصد سرحدّات شمالى روانه گرداند.
روم، یکی از دو قدرت بزرگ دنیاى آن روز، قدرت برتر، لقب گرفته و با امپراتوری قدرتمند ایران برابرى می‌کرد، از این رو مبارزه و جهاد با آنان، براى بسیاری از مسلمانان مشکل و حتی پیروزى بر آنان غیر ممکن می‌نمود. همین امر موجب شد تا رسول خدا(ص) در گردآورى و تجهیز سپاه و افزودن بر شمار آن، تلاش بی‌سابقه‌اى نماید. ایشان از پیش اعلام فرمود که هدف، ناحیه‌اى است که قلعه تبوک در آن واقع شده و طبق گزارش خبرچینان، سپاه روم در آن گرد آمده‌اند. چون زمان مقّرر فرا رسید، پیامبر(ص) دستور حرکت دادند و نماینده خود را در مدینه معیّن نمودند. اما برخلاف سایر سفرها و جنگ‌ها، این‌بار رسول خدا(ص) نزدیک‌ترین یار و خویشاوند خویش و دلاورترین مبارز میادین جنگ را به ماندن در مدینه و سرپرستى خاندان ایشان و گروه مهاجر امر نمود.
نبودِ دلاورى مانند على(ع) در میان رزمندگان، برایشان گران بود. منافقان نیز از این فرصت در پى بهره‌جویى آمدند. آنها براى مدت طولانى غیبت پیامبر(ص) در مدینه، نقشه‌ها داشتند، اما در صورت ماندن علی(ع) در شهر، کارى از پیش نمی‌بردند. به همین جهت چنین شایعه کردند که رسول خدا را حفظ جان داماد و پسر عمّ، عزیزتر از جهاد با رومیان بوده و شاید این به خواست خود وى  على(ع) - انجام شده است. این شایعه را حضرت على دریافت و سراسیمه خود را به لشکر که در اردوگاه نظامى خارج از شهر آماده حرکت بود رساند و مصرّانه از مقتدای خویش خواست تا اذن حضور در رکاب را صادر نماید. اما رسول خدا(ص) را عقیده همان بود که از اوّل فرموده بود. ایشان در ظاهر براى اطمینان خاطر علی(ع)، و در واقع براى تفهیم مسئله‌اى مهم به مسلمانان و حاضران در اردوگاه، رو به حضرت على کرد و فرمود: «أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَکُونَ مِنِّی بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی»؛‏[1] آیا راضی نیستی به این‌که براى من چون هارون براى موسى باشى با این فرق که بعد از من پیامبری نخواهد بود.
کلام، قاطع بود و روشنگر. هر کُند ذهنى می‌دانست که این کلام چه مفهومى دارد و تنها براى رضایت و دلخوشی علی(ع) نیست و در واقع اعلام جانشینی وى براى رسول خدا(ص) است.
به هر روى؛ سپاه به جانب تبوک روان شد و پس از طى مسافت بسیار، بدون وقوع درگیرى به مدینه بازگشت. اما همگان، گفتار پیامبر خدا(ص) را بارها و بارها در ذهن خود مرور کردند و در حلقه خویش تکرار نمودند. خیرخواهان با یادآورى آن دلشاد می‌شدند و بداندیشان، بافته‌هاى باطل ذهنى خویش را بر باد رفته می‌دیدند. این بگذشت تا موسم آخرین حجِ آن خیرالبشر گردید. اراده آن‌حضرت که ملهم از خواست خداوندى بود بر این قرار گرفت که مردمان جملگى را از این سفر آگاه سازد تا هر کس  از مهاجر، انصار، قبایل اطراف و ساکنان تمام بلاد  توان دارد، در مراسم حج، همراه آن سرور باشند و دستور فرمود تا خبر به همگان ابلاغ شود.
جارزنان خبر را در کوچه‌هاى مدینه، با فریاد رسا بانگ زدند. عابران با شنیدن خبر به تکاپو افتادند. پیام همه جا نقل شد و دهان به دهان گردید. آنانى که در بیرون شهر به کار در نخلستان مشغول بودند یا به چراى گوسفندان و شتران رفته بودند، پس از بازگشت، به محض ورود خبر را دریافتند.
پیک‌هاى ویژه به تمام نقاط فرستاده شد و مردم شهرها، واحه‌ها و بادیه‌نشینان به همراهى پیامبر(ص) فراخوانده شدند. همه جا این پیام ابلاغ شد: «هر کس توان دارد، حضرتش را همراه باشد در طواف و سعى و صفا و مروه و وقوف و رمى جمره، خود را آماده کند».
توانمندان تمام قبایل، آهنگ حرکت کردند. از بادیه‌نشینان صحراهاى «نجد» تا ساکنان «بطحاء» و طائف و واحدهاى اطراف مدینه تا مرز عراق و شام. شترداران، اسباب سفر بربستند؛ اسب‌داران، مرکب خویش زین کردند؛ پیادگان نیز با ره توشه‌اى سَبُک، به راه افتادند.
مردمان مشتاق اطراف مدینه، از کوره راه‌ها، چون سیل سوى شهر روان شدند تا هم‌قدم و همراه رسول خدا(ص)، عازم سفر شوند و هر کس قدرت آمدن به مدینه نداشت، در مسیر آن‌حضرت قرار می‌گرفت تا از اوّلین نقطه ممکن، افتخار همراهى حضرتش را بیابد. مدینه دگرگون شده بود.
رسول خدا(ص) پیشاپیش کاروان حجّاج از شهر خارج شدند و کاروانیان به دنبال وى. هر کس قدرت یا توفیق همراهى نداشت، با اشک، کاروان را بدرقه می‌کرد.
در میان راه مردمان، گروه گروه و دسته دسته به کاروان حجّ می‌پیوستند.
رسول خدا(ص) در «ذُو الحُلَیْفه» (مسجد شجره) احرام بست و لبّیک‌گویان به سوى مکه روان شد و کاروانیان به تأسّى از پیامبر(ص)، همان می‌کردند که وى انجام می‌دادند. این‌بار نیز رسول خدا(ص) را یار و یاور همیشگى همراه نبود و همه، جاى خالى وى را در کنار پیامبر احساس می‌کردند و شاید خود پیامبر(ص) بیش از دیگران. او که همواره گوش به فرمان بود و سفرها و خطرها را بر جان می‌خرید، به دستور رسول خویش عازم یمن شده بود.
تک‌سوارى شتابان و برق آسا، از جانب یمن به سوى مکّه می‌تاخت؛ چنان‌که گویى آتشی سوزان جانش را می‌گداخت و اضطرابى عظیم تپش قلبش را چند برابر می‌کرد. سوار نه بر مرکب خویش تازیانه می‌نواخت و نه بر او خشم می‌گرفت بلکه با نوازش و خواهش از او می‌خواست هر چه در توان دارد، در قدم‌هایش ریزد و او را به پیش بَرد و اسب که گویى از ضمیر سوارش آگاه بود، همانند پرنده‌اى سبکبال، پرواز گونه می‌تاخت و صحراها و دشت‌ها را درمی‌نوردید. سوار، چشم به دور دست‌ها داشت و ذکر خدا بر لب. تنها به روبه‌رو مى‌نگریست و تمام تلاشش این بود که خود را به مرادش برساند و رسم بندگى را آن‌گونه که در گذشته آموخته بود، به‌جا آرد و عبادتش را به گُلاب همراهى مراد، معطّر سازد.
سوار را همه می‌شناختند. او کسى نبود جز مولاى حق‌پرستان که در نبرد تبوک سرپرستى خاندان رسول را به عهده گرفته و لقب هارونى براى پیامبر(ص) گرفته بود. او على(ع) بود که چندى قبل از حرکت کاروان حجّ، در فرماندهى گروهى عازم یمن شده بود و چون عزم بازگشت نمود، خبر حجّ رسول خدا(ص) را شنید و براى آن‌که زودتر به خدمت آن‌حضرت برسد، فرماندهى سپاه را به جانشین خویش سپرد و بی‌درنگ آهنگ مکّه نمود. سرانجام محرم شد و خود را به مراد خویش رساند. رسول خدا(ص) از دیدار وى شاد گشت و او را در آغوش گرفت.
عاشقان رسول خدا(ص) به دنبال حضرتش عازم مِنی شدند و تا طلوع آفتاب در آن‌جا به ذکر حق و ستایش جلال و جبروت ربّ و شست‌وشوى زنگار دل پرداختند. آن‌گاه به دنبال رهبر خویش که سوار بر شترى بود عازم عرفات شدند. جمعیّت در صحراى عرفات بسان دریاى بیکران آرام گرفت تا سخنان رسول خویش بشنوند و شاید این اجتماع، تمرینى بود براى اجتماعى بزرگ‌تر و سخنانى مهم‌تر.
وقوف در عرفات و سپس مشعر و مراسم رمى جمره و قربانى و تقصیر،[2] همان‌گونه که رسول می‌آموخت و خود انجام می‌داد، عاشقانه انجام پذیرفت و کاروانیان شادمان از انجام مناسک در کنار پیامبرشان، آهنگ بازگشت نمودند. خیل مسلمانان، سرمست از اطاعت الهى و توفیق همراهى پیامبرشان، مکه را ترک می‌گفتند و مکّیان که چند روزى را شاهد حضور مسلمانان نواحى مختلف بودند، با حسرت، حرکت حجّاج را نظاره می‌کردند. سواره‌ها از پیش و پیاده‌ها در شماری بسیار بیشتر در پى آنان. رسول خدا(ص) چون خورشیدى فروزان در پیشانى این موج موّاج و خروشان، سوار بر شتر خویش رو به سوى مدینه داشت. آن‌حضرت پس از سال‌ها سختی و شکنجه و محاصره و تبعید و سپس جنگ و درگیرى، اکنون به رضایت حق خوشدل بود و شادمان از این‌که زمانى در خفا و شبانه و غریبانه مکّه را ترک می‌گفت، امّا اکنون امداد الهی او را به مقامی رسانده بود که تمامی اهل حجاز به رسالتش مؤمن گشته و برترین آنان در کنار وى اعمال حج را به‌جا آورده‌اند؛ گرچه وسوسه خناسان هرگز خاطر ایشان را آسوده نمی‌گذاشت.
آفتاب تازیانه آتشین بر صحرا می‌نواخت و ریگ‌ها را می‌گداخت. تمام دشت را هیچ سایه سارى جز آسمان نبود. کاروان خرامان و دامن‌کشان پیش آمد تا به ناحیه «رابغ» رسید. حالِ پیامبر(ص) دگرگون شد. چهره‌اش حالتی خاص به خود گرفت؛ حالتى که همواره هنگام نزول وحی بر ایشان عارض می‌شد. امین وحى، پیغام قاطع خداوندى را بر رسولش ابلاغ نمود: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرین‏»؛[3] اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، کاملاً [به مردم] برسان! و اگر نکنى، رسالت او را انجام نداده‌اى! خداوند تو را از [خطرات احتمالى] مردم، نگاه می‌دارد؛ و خداوند، جمعیّت کافران [لجوج] را هدایت نمی‌کند.
پیامبر(ص) توقّف نمود. محل توقّف، آخرین نقطه مشترک مسیر کاروانیان بود و از آن پس، هر کدام، راه دیار خویش، در پیش می‌گرفتند. بعضى از کاروانیان جدا شده و در مسیرهاى خود مسافتى پیموده بودند. بعضى در حال وداع با دوستان بودند و عدّه‌اى نیز از کاروان عقب افتاده و به محل توقّف نرسیده بودند.
رسول خدا(ص)، هم اهمیت پیام را دریافته بود و هم اهمیت زمان ابلاغ آن‌را. می‌دانست پس از رحلتش از میان امت، باید زحماتش پاس داشته شود. اگر امیرى توانا بر کاروان گمارده نشود، رنج سال‌هاى سخت مکه، محنتِ سفر طائف، مشقّتِ انصار مدینه، سختى هجرت مهاجران، خون شهداى بدر و اُحُد و احزاب و خیبر و حُنین به هدر خواهد رفت و از همه مهم‌تر، رسالتش تکمیل نخواهد شد. پیامبر(ص) می‌دانست فرصت‌طلبانی در میان امت خزیده‌اند که اگر مجال یابند، سرنوشت امت را آن‌گونه رقم خواهند زد که خود می‌خواهند و خواست خداوند و رسولش نزد آنان متاعی است که خریدار ندارد. پس باید کاروان خوش آهنگِ تازه به حرکت درآمده را امیرى بایسته باشد و از طرفى، زمان و مکان نیز مناسب‌ترین براى این هدف است.
آهنگ توقّف کاروان توسط جارچیان نواخته شد. رفته‌ها بازگشتند؛ پراکنده‌ها جمع شدند؛ پیاده‌ها توشه بر زمین نهادند، سواره‌ها پیاده شدند و همه گوش به فرمان. همه می‌دانستند به یقین، امر مهمى پیش آمده که پیامبر(ص)، همگان را به ماندن و شنیدن آن دعوت کرده است.
بانگ رساى اذان ظهر، جان‌ها را معطر ساخت. حاجیان بی‌شمار در صفوف طولانى و به هم پیوسته، رو به جانب دوست، تکبیر بندگى و اطاعت گفتند و در پشت سر پیامبر(ص) خویش، سر به آستان عبودیّت ساییدند و پس از آن، آماده شنیدن کلام جانبخش رسول شدند.
در زیر آفتاب، موج جمعیت در حالى که به هر وسیله ممکن، سایبانى روى سر ساخته بودند تا از سوزش آفتاب کم کنند، چشم به منبرى در میان خویش دوختند که از جهاز شتران مهیّا شده بود.
منبر در پایین‌ترین نقطه دشت بنا شد تا همه بتوانند آفتاب روى رسول خدا(ص) را نظاره کنند. رسول خدا(ص) بر منبر رفت. سکوت بر دریاى جمعیّت حکم‌فرما شد. تعدادى از آن میان برخاستند تا با تکرار گفته‌هاى رسول خدا(ص)، در شنیدن کلام نورانی‌اش و دریافت پیام مهمّ آن‌حضرت، جمعیّت را یارى دهند. حضرت پس از لحظاتى، یکى از نزدیک‌ترین یاران خویش را به بالاى منبر فراخواند. او براى همگان آشنا بود. اوّلین مؤمن به پیامبر(ص) و نخستین مدافع وى. جانفشانی‌اش در قرار گرفتن در رختخواب پیامبر(ص)، هنگام هجرت ایشان به مدینه و شمشیر زدن‌هایشان در بدر را همه به یاد داشتند و همین‌طور نداى آسمانى «لا فَتى اِلاّ عَلى لا سَیْفَ اِلاّ ذُوالْفِقار» را در روز اُحد، کشتن عمرو بن عبدود در جنگ احزاب و شکسته شدن در قلعه خیبر، فراموش‌شدنى نبود. از همه مهم‌تر، پیامبر(ص) او را براى خود به منزله هارون براى موسى دانسته و همگان این گفته را به معناى جانشینى تعبیر می‌کردند.
رسول خدا(ص) خطبه‌اى غرّا بیان داشت[4] و در ضمن آن حضرت على(ع) را کنار خود بالاى منبر آورد و دست او را بلند کرد و فرمود: «هر کس من مولاى اویم، بعد از من این على مولاى اوست». سپس براى ایشان دعا فرمود و امت را به وفادارى به مولا دعوت کرد. خیمه مولا آن روز حال و هواى خاصى داشت. انبوه مسلمانان براى گفتن تبریک و اعلام وفادارى، دسته دسته و گروه گروه وارد خیمه می‌شدند. رسول خدا(ص) که بار سنگین امانت الهى را از دوش خود برداشته بود به وفادارى امت نسبت به جانشین خویش شادمان بود.[5]

[1]. مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ‏21، ص 208، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، 1403ق.
[2]. کوتاه کردن مو و ناخن.
[3]. مائده، 67.
[4]. ر.ک: طبرسی، احمد بن علی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، محقق، مصحح، خرسان، محمد باقر، ج ‏1، ص 55 – 66، مشهد، نشر مرتضی، چاپ اول، 1403ق.
[5] . اقتباس از: گنجنامه امام علی(ع)، مبحث غدیر و ولایت.
ترجمه پرسش در سایر زبانها
نظرات
تعداد نظر 0
لطفا مقدار را وارد نمایید
مثال : Yourname@YourDomane.ext
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید
لطفا مقدار را وارد نمایید

طبقه بندی موضوعی

پرسش های اتفاقی

پربازدیدترین ها