لطفا صبرکنید
بازدید
2595
2595
آخرین بروزرسانی:
1400/05/12
کد سایت
fa74292
کد بایگانی
90797
نمایه
تفاوت کاربرد عقل در فقه و اصول فقه
طبقه بندی موضوعی
مبانی فقهی و اصولی
اصطلاحات
عقل (اندیشه)|اصول فقه
گروه بندی اصطلاحات
اصطلاحات فقهی - اصولی|سرفصلهای قرآنی
- اشتراک گذاری
خلاصه پرسش
تفاوت کاربرد عقل در فقه با کاربرد آن در اصول فقه چیست؟
پرسش
تفاوت کاربرد عقل در فقه با کاربرد آن در اصول فقه چیست؟
پاسخ اجمالی
«عقل»،[1] از دیرباز در نظریهپردازی علوم اسلامی؛ مانند کلام و فلسفه و نیز در فقه شیعه، جایگاه ویژهای داشته است. فقهای شیعی در فهم متون و استخراج احکام، عقل را یکی از دلایل چهارگانه فقه برشمرده و از این راه، کاستیهایی را برطرف نمودهاند.
با وجود اینکه فقهای شیعی از دیرباز، از عقل به عنوان یکی از منابع احکام یا ابزار فهم نصوص دینی[2] (قرآن و سنت) سود جستهاند، ولی اندک فقها و دانشمندان اصول به تعریف آن پرداختهاند که از این میان، نخستین کسى که درباره دلیل عقلى سخن گفته شیخ مفید (م 413ق) است که در رساله اصولى خود گفته است: «عقل راهى به سوى شناخت حجیت قرآن و مدلولهاى اخبار است»،[3] چنانکه ملاحظه میشود، در این عبارت به عقل به عنوان یکى از ادله احکام، در کنار کتاب، سنت و اجماع اشارهاى نشده است.[4] پس از او شیخ طوسی (م 460ق) نخستین کسی است که در نوشته اصولی خود عقل را تعریف کرده است. وی در اینباره میگوید: «عقل یک رشته از علوم است که وقتی در انسان جمع شود، وی عاقل میگردد».[5] منظور ایشان از یک رشته علوم، مجموعه معرفتهای فطری و غیر فطری در قلمرو عقل نظری و عملی است.
بیشتر کسانی که در دانش اصول فقه به بحث از مسئله عقل پرداختهاند، بویژه پس از وحید بهبهانی (م 1205ق)، از خود عقل تعریفی به میان نیاورده و به تعریف «دلیل عقل» پرداختهاند. ظاهراً در دانش اصول، نخستین کسی که به تعریف «دلیل عقل» پرداخته، میرزای قمی است؛ وی در اینباره میگوید: «مراد از دلیل عقل، حکم عقلی است که توسط آن به حکم شرعی میرسند و از علم به حکم عقلی، به حکم شرعی منتقل میگردند».[6] در حقیقت، آنان تنها قلمرو عقل را در شناخت احکام مشخص مینماید.
پس از میرزای قمی، دیگر دانشمندان اصولی[7] نیز به تعریف دلیل عقل پرداختهاند.
نقطه مشترک همه این تعاریف آن است که منظور از دلیل عقل؛ همان دریافتها و احکام عقل میباشد؛ از اینرو فرقی میان معنای عقل در فقه با معنای آن در اصول فقه از این جهت نیست. اما شاید با دقت نظر بیشتر بتوان گفت که مقصود از عقل در فقه، معنایی است که در عرف عامّ مطرح است؛ یعنی نیروی درونی شناخت خوب از بد، است که در مواردی باعث تکلیف شرعی میگردد.[8] توضیح اینکه؛ عقل عملى[9] تنها شایسته بودن یا نبودن کار را فى نفسه و با قطع نظر از نسبت آن به کسى ادراک میکند؛ یعنی عقل عملى خودش حاکم است نه آنکه حاکى از حکم حاکم دیگرى باشد؛ از اینرو وقتى حکمى از عقل عملی صادر شد، گاهى عقل نظرى به دنبال آن میآید و حکم به ملازمه میان حکم عقل عملى و حکم شارع میکند، و این در خصوص مسئله حسن و قبح عقلى است - یعنى امورى که همه عقلا از آن جهت که عاقلاند در آن اتفاق نظر دارند- و در این هنگام شخص قطع به حکم شارع مییابد.[10]
با وجود اینکه فقهای شیعی از دیرباز، از عقل به عنوان یکی از منابع احکام یا ابزار فهم نصوص دینی[2] (قرآن و سنت) سود جستهاند، ولی اندک فقها و دانشمندان اصول به تعریف آن پرداختهاند که از این میان، نخستین کسى که درباره دلیل عقلى سخن گفته شیخ مفید (م 413ق) است که در رساله اصولى خود گفته است: «عقل راهى به سوى شناخت حجیت قرآن و مدلولهاى اخبار است»،[3] چنانکه ملاحظه میشود، در این عبارت به عقل به عنوان یکى از ادله احکام، در کنار کتاب، سنت و اجماع اشارهاى نشده است.[4] پس از او شیخ طوسی (م 460ق) نخستین کسی است که در نوشته اصولی خود عقل را تعریف کرده است. وی در اینباره میگوید: «عقل یک رشته از علوم است که وقتی در انسان جمع شود، وی عاقل میگردد».[5] منظور ایشان از یک رشته علوم، مجموعه معرفتهای فطری و غیر فطری در قلمرو عقل نظری و عملی است.
بیشتر کسانی که در دانش اصول فقه به بحث از مسئله عقل پرداختهاند، بویژه پس از وحید بهبهانی (م 1205ق)، از خود عقل تعریفی به میان نیاورده و به تعریف «دلیل عقل» پرداختهاند. ظاهراً در دانش اصول، نخستین کسی که به تعریف «دلیل عقل» پرداخته، میرزای قمی است؛ وی در اینباره میگوید: «مراد از دلیل عقل، حکم عقلی است که توسط آن به حکم شرعی میرسند و از علم به حکم عقلی، به حکم شرعی منتقل میگردند».[6] در حقیقت، آنان تنها قلمرو عقل را در شناخت احکام مشخص مینماید.
پس از میرزای قمی، دیگر دانشمندان اصولی[7] نیز به تعریف دلیل عقل پرداختهاند.
نقطه مشترک همه این تعاریف آن است که منظور از دلیل عقل؛ همان دریافتها و احکام عقل میباشد؛ از اینرو فرقی میان معنای عقل در فقه با معنای آن در اصول فقه از این جهت نیست. اما شاید با دقت نظر بیشتر بتوان گفت که مقصود از عقل در فقه، معنایی است که در عرف عامّ مطرح است؛ یعنی نیروی درونی شناخت خوب از بد، است که در مواردی باعث تکلیف شرعی میگردد.[8] توضیح اینکه؛ عقل عملى[9] تنها شایسته بودن یا نبودن کار را فى نفسه و با قطع نظر از نسبت آن به کسى ادراک میکند؛ یعنی عقل عملى خودش حاکم است نه آنکه حاکى از حکم حاکم دیگرى باشد؛ از اینرو وقتى حکمى از عقل عملی صادر شد، گاهى عقل نظرى به دنبال آن میآید و حکم به ملازمه میان حکم عقل عملى و حکم شارع میکند، و این در خصوص مسئله حسن و قبح عقلى است - یعنى امورى که همه عقلا از آن جهت که عاقلاند در آن اتفاق نظر دارند- و در این هنگام شخص قطع به حکم شارع مییابد.[10]
[1]. ر. ک: «عقل و گستره فعالیت آن»، سؤال 227.
[2]. در اینباره اختلافنظر وجود دارد؛ کسانی که عقل را حجّت و از منابع احکام شرعی میدانند، بر این باورند که عقل نیز، همانند کتاب و سنّت، قادر است برخی از احکام شرعی را به ما بشناساند و کسانی که حجیت و منبع بودن عقل را قبول ندارند، معتقدند که چنین کاری از عقل ساخته نیست. بلکه از آن برای فهم نصوص استفاده میشود.
[3]. به نقل از: کراجکى، محمد بن على، کنز الفوائد، ج 2، ص 15، قم، دارالذخائر، چاپ اول، 1410ق.
[4]. شیروانى، على، تحریر اصول فقه، ص 235، قم، دار العلم، چاپ دوم، 1385ش.
[5]. طوسى، محمد بن الحسن، العدة فی أصول الفقه، ج 1، ص 23، قم، ستاره، چاپ اول، 1417ق.
[6]. میرزاى قمى، ابوالقاسم بن محمدحسن، القوانین المحکمة فی الأصول، ج 3، ص 7، قم، احیاء الکتب الاسلامیه، چاپ اول، 1430ق.
[7]. صدر، سید محمد باقر، دروس فی علم الاصول، ج 2، ص 202، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، چاپ پنجم، 1418ق؛ مظفر، محمد رضا، اصول الفقه، ج 2، ص 119 – 129، قم، اسماعیلیان، چاپ پنجم، 1375ش.
[8]. برای آگاهی بیشتر به این مقاله مراجعه کنید: قماشی، سعید، بازشناسی جایگاه عقل در فقه شیعه، مجله رواق اندیشه، شماره 3، مهر و آبان 1380، ص 46 – 57.
[10]. تحریر اصول فقه، ص 237؛ اصول الفقه، ج 2، ص 125 – 126.
نظرات