لطفا صبرکنید
18107
- اشتراک گذاری
در پرسش؛ به برهانی اشاره شده است که معنای آن بدرستی مورد توجه قرار نگرفته است. از سوی دیگر گمان شده است که می توان صفات واجب تعالی را بر موجودات مادی و محدود منطبق کرد و به نبود خدا حکم راند. از این رو لازم است که اولا: با معنای دقیق برهان محال بودن تسلسل آشنا گردیم و ثانیا: معنای خدا بودن روشن گردد و توضیح داده شود که مصداق چنین موجودی نمی تواند یک موجود مادی محدود باشد:
1. منظور از تسلسل مصطلح ترتب امور نامتناهى است و فلاسفه تسلسلى را محال مىدانند که حلقات آن داراى ترتب حقیقى و اجتماع در وجود باشند.
فارابى براى محال بودن تسلسل در علل حقیقى چنین استدلال کرده است اگر در سلسله علل و معلولات هر علتى به نوبه خود معلول علت دیگرى باشد در باره کل این سلسله مىتوان گفت که همگى محتاج به علت دیگرى هستند پس باید در راس سلسله علت دیگرى را اثبات کرد که معلول علت دیگرى نباشد بنابر این سلسله علل داراى مبدا و سرآغازى خواهد بود.
بر اساس اصالت وجود و وابستگى ذاتى وجود معلول به علت برهان دیگرى بر تناهى علل هستىبخش اقامه مىشود به این صورت اگر وراى سلسله علل که هر یک از آنها عین وابستگى است موجود مستقل مطلقى نباشد لازمهاش این است که وابستگی هاى بدون طرف وابستگى تحقق یافته باشد.
2. خدا یعنی موجودی که قدیم و واجب الوجود است، نیازمندی در ذاتش راه ندارد و... پس چگونه می توان گفت به کره ای می رسیم که پدیده و جسم است اما نیازمند به موجود دیگری نیست در حالی که هر موجود جسمانی نیازمند است؛ زیرا به اجزائش و... نیاز دارد.
به عبارت دیگر؛ با برهان امتناع تسلسل به اثبات واجب الوجود می پردازیم و واجب الوجود یعنى وجود موجودى مستقل و قائم بذات و بىنیاز از علت که هستى نامستقل متکى به هستى اوست و این خصوصیت را نمی توان برای جسم و جسمانیات همانند کره زمین اثبات کرد؛ زیرا کره زمین جسم است و جسم از هستى ممکن است و هستی ممکن متکى به هستى واجب است.
در پرسش؛ به برهانی اشاره شده است که معنای آن بدرستی مورد توجه قرار نگرفته است از سوی دیگر گمان شده است که می توان صفات واجب تعالی را بر موجودات مادی و محدود تطبیق کرد و به نبود خدا حکم راند. از این رو لازم است که اولا: با معنای دقیق برهان محال بودن تسلسل آشنا گردیم و ثانیا: معنای خدا بودن روشن گردد و توضیح داده شود که مصداق چنین موجودی نمی تواند یک موجود مادی محدود باشد.
به عنوان مقدمه بیان می گردد که منظور از تسلسل در اصطلاح فلسفه ترتب امور نامتناهى است و فلاسفه تسلسلى را محال مىدانند که حلقات آن داراى ترتب حقیقى و اجتماع در وجود باشند [1] .
برای محال بودن تسلسل براهینی اقامه شده است که در زیر به گوشه ای از آن اشاره می شود: فارابى در برهان خودش که به اسد اخصر معروف شده این گونه استدلال کرده است:
اگر سلسلهاى از موجودات را فرض کنیم که هر یک از حلقات آن وابسته و متوقف بر دیگرى باشد به گونهاى که تا حلقه قبلى موجود نشود حلقه وابسته به آن هم تحقق پذیر نباشد لازمهاش این است که کل این سلسله وابسته به موجود دیگرى باشد؛ زیرا فرض این است که تمام حلقات آن داراى این ویژگى است و ناچار باید موجودى را در راس این سلسله فرض کرد که خودش وابسته به چیز دیگرى نباشد و تا آن موجود تحقق نداشته باشد حلقات سلسله بترتیب وجود نخواهند یافت پس چنین سلسلهاى نمىتواند از جهت آغاز نامتناهى باشد و بعبارت دیگر تسلسل در علل محال است .
صدرالمتالهین در حکمت متعالیه براى محال بودن تسلسل در علل هستىبخش، نظیر این برهان را اقامه کرده که تقریر آن چنین است: بنا بر اصالت وجود و ربطى بودنِ وجودِ معلول نسبت به علت هستىبخش، هر معلولى نسبت به علت ایجاد کنندهاش عین ربط و وابستگى است و هیچگونه استقلالى از خودش ندارد و اگر علت مفروض نسبت به علت بالاترى معلول باشد همین حال را نسبت به آن خواهد داشت پس اگر سلسلهاى از علل و معلولات را فرض کنیم که هر یک از علتها معلول علت دیگرى باشد سلسلهاى از تعلقات و وابستگی ها خواهند بود و بدیهى است که وجود وابسته بدون وجود مستقلى که طرف وابستگى آن باشد تحقق نخواهد یافت پس ناچار باید وراى این سلسله ربطها و تعلقات وجود مستقلى باشد که همگى آنها در پرتو آن تحقق یابند بنا بر این نمىتوان این سلسله را بىآغاز و بدون مستقل مطلق دانست. [2]
با این توضیح روشن شد: به موجودی نیازمندیم که معلول علت دیگر و وابسته به موجود دیگری نباشد و مستقل مطلق باشد و این همان چیزی است که ما او را خدا می نامیم و فلاسفه واجب الوجود.
بعبارت دیگر؛ همه سخن در این است که هر موجودی نمی تواند سرسلسله حلقات و معلولات، واقع شود، این موجود نباید وابسته و نیازمند باشد تا بتواند تکیه گاه دیگر موجودات واقع شود. حال جای این پرسش است که چگونه به کره زمینی می رسید که جسم و از ممکنات است، اما نیازمندی در ذاتش نیست. آیا صرف قدیم بودن او را از حالت امکان ذاتی خارج می کند و حدوث ذاتی نخواهد داشت؟!
توضیح این که:
1. موجود بر دو قسم است واجب و ممکن. واجب قدیم ذاتى است، اما ممکن نیز به نوبه خود بر دو قسم است قدیم زمانى و حادث زمانى و آن چیزى که مناط احتیاج شىء به علت است امکان ذاتى است نه حدوث زمانى [3] ؛ یعنى شىء از آن جهت که در مرتبه ذات خود اقتضاى وجود ندارد نیازمند به علت است نه از آن جهت که در زمانى نبوده و بعد پیدا شده است. [4]
2. هر آنچه از جسم و جسمانیات باشد نمی تواند واجب و تکیه گاه ممکنات باشد [5] ؛ یعنی دارای امکان و حدوث ذاتی نباشد و لو این که قدیم زمانی باشد. جسم بودن ملازم با محدودیت ها و نیازمندی های فراوانی است همانند نیازمندی جسم به اجزائش و... در حالی که واجب نامتناهی است و حد ندارد و محدود نیست و بسیط است و از اجزاء خارجیه و ذهنیه ترکیب نیافته است. حد و قید و محدودیت مساوى است با مقهوریت و معلولیت در حالی که واجب الوجود وجود مطلق و بىنهایت است. [6]
نتیجه این که با برهان امتناع تسلسل به اثبات واجب الوجود می پردازیم و واجب الوجود یعنى وجود موجودى مستقل و قائم بذات و بىنیاز از علت که هستى نامستقل متکى به هستى اوست و این خصوصیت را نمی توان برای جسم و جسمانیات همانند کره زمین اثبات کرد؛ زیرا از کره زمین جسم است و جسم از هستى ممکن است و هستی ممکن متکى به هستى واجب است.
در پایان لازم است اشاره کنیم که برای اثبات وجود خداوند دلایل متعددی وجود دارد. شما می توانید جهت مطالعه، نمایه های زیر را ملاحظه نمائید.
1. سؤال 479 (سایت: 520)، نمایه: شناخت خدا.
2. سؤال 1286 (سایت: 1330)، نمایه: ادله وجود و چگونگی خلقت خدا.
3. سؤال 1041 (سایت: 1105)، نمایه: فطرت و شناخت خدا.
[1] نک: مصباح یزدی، محمد تقی، آموزشفلسفه، ج2، ص 80 ، چاپ دوم، سازمان تبلیغات اسلامی، 1366 ه ش.
[2] تفاوت این دو برهان در آ ن است که برهان اول در مطلق علت هاى حقیقى جارى است علتهایى که لزوما باید همراه معلول موجود باشند ولى برهان دوم مخصوص علت هاى هستىبخش است و در علل تامه هم نیز جارى مىشود از آن نظر که مشتمل بر علتهاى هستىبخش هستند. نک: آموزشفلسفه، ج2، صص 81-82 .
[3] حدوث زمانی یعنی این که شیء مسبوق به عدم زمانی باشد و در مقابل آن حدوث ذاتی قرار دارد؛ یعنی این که شیء علت داشته باشد. طباطبایی، سید محمد حسین، نهایة الحکمة، ص ص 231- 233. موسسه النشر الاسلامی، قم
[4] طباطبایی، سیدمحمدحسین/ مطهری، مرتضی، اصولفلسفه، ج 5، ص 150 .
[5] (کل متعلق الوجود بالجسم المحسوس یجب به لا بذاته) الجسم المحسوس هو الأجسام النوعیة و متعلق الوجود به ینقسم إلى ما یتعلق وجوده .... و المقصود أن الأعراض الجسمانیة کلها ممکنة بذاتها واجبة بغیرها ( قوله و کل جسم محسوس فهو متکثر بالقسمة الکمیة و بالقسمة المعنویة إلى هیولى و صورة) و المقصود بیان أن کل جسم ممکن و کبرى القیاس قوله فواجب الوجود لا ینقسم فی المعنى و لا فی الکم .... نک: شیخ الرئیس ابوعلی سینا/ نصیر الدین محمد بن حسن طوسی، شرحالإشارات، ج3، صص 60- 61، چاپ دوم، دفتر نشر الکتاب، 1403 ه ق.
[6] نک: نهایةالحکمة، الفصل الرابع فی أن الواجب تعالى بسیط غیر مرکب من أجزاء خارجیة و لا ذهنیة ، صص 276-278 .